مغامةلغتنامه دهخدامغامة. [ م ُ غام ْ م َ ] (ع مص ) یکدیگر را اندوهگین کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مغامیلغتنامه دهخدامغامی . [ م َ می ی ] (ص نسبی ) منسوب است به مغامة. (از الانساب سمعانی ). منسوب است به مغام . (الحلل السندسیة ج 2 ص 9). و رجوع به مغام شود.
مغامیلغتنامه دهخدامغامی . [ م َ می ی ] (ص نسبی ) منسوب است به مغامة. (از الانساب سمعانی ). منسوب است به مغام . (الحلل السندسیة ج 2 ص 9). و رجوع به مغام شود.
مغاملغتنامه دهخدامغام . [ م َ ] (اِخ ) شهری است در اندلس و آن را مغامة نیز گویند و در آن معدن گل سرشوی است و از آنجا به سایر شهرهای مغرب برند. (از معجم البلدان ). از قرای طلیطله است . (الحلل السندسیة ج 2 ص 9).