معقوللغتنامه دهخدامعقول . [ م َ ] (ع مص ) خردمند گشتن و دریافتن . (تاج المصادر بیهقی ). دریافتن و دانستن . نقیض جهل . (منتهی الارب ). ادراک کردن و آن از مصادری است که بر وزن اسم مفعول است مانند مجهود و میسور. (از اقرب الموارد). || (ص ) فهمیده . (منتهی الارب ). فهمیده و دریافت شده . (ناظم الاطب
معقولدیکشنری فارسی به انگلیسیintellectual, just, sound, legitimate, modest, plausible, reasonable, right-minded, sane, sensible, staid, well-balanced
الهیاتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب اهیات، حکمت الهی، علم دین، علوم دینی، معقول و منقول، اصول دین، اسکولاستیسم، اسلامشناسی احکام شریعت (شرع)، فقه، قانون شرع
فریدالدهرلغتنامه دهخدافریدالدهر. [ ف َ دُدْ دَ ] (ع ص مرکب ) یگانه ٔ دهر. یکتای روزگار. فرید. بی مانند : درکمال فضل و متانت علم و تبحر در معقول و منقول فریدالدهر و یگانه ٔ روزگار بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
تقویلغتنامه دهخداتقوی . [ ت َ ق َ ] (اِخ ) حاج سیدنصراﷲ. از رجال دانشمند دوره ٔ اخیر قاجاریه و اوایل پهلوی است . وی بسال 1272 هَ . ش . در تهران متولد شد و در دوره های اول و دوم مجلس شورای ملی از تهران انتخاب گردید. او مدتی مدعی العموم و رئیس دیوان عالی تمیز و
زاکانیلغتنامه دهخدازاکانی . (اِخ ) محمد ملقب به رکن الدین فرزند شرف الدین از عالمان عامل خاندان بنی زاکان قزوین است . امام رکن الدین زاکانی به خراسان رفت پیش امیر جرماغون و بدلائل و براهین معقول و منقول اهل شیعه را ملزم گردانید. (تاریخ گزیده چ لیدن ص 846).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن صلاح الدین ملقب به الملک المحسن . خوندمیر در حبیب السیر (ج 1 ص 408) آرد که : در سنه ٔ ثلاث وثلاثین وستمائه ، ملک محسن احمدبن صلاح الدین درگذشت و او در علم حدیث و سایر علوم معقول و
معقوللغتنامه دهخدامعقول . [ م َ ] (ع مص ) خردمند گشتن و دریافتن . (تاج المصادر بیهقی ). دریافتن و دانستن . نقیض جهل . (منتهی الارب ). ادراک کردن و آن از مصادری است که بر وزن اسم مفعول است مانند مجهود و میسور. (از اقرب الموارد). || (ص ) فهمیده . (منتهی الارب ). فهمیده و دریافت شده . (ناظم الاطب
معقولدیکشنری فارسی به انگلیسیintellectual, just, sound, legitimate, modest, plausible, reasonable, right-minded, sane, sensible, staid, well-balanced
نامعقوللغتنامه دهخدانامعقول . [ م َ ] (ص مرکب ) دور از عقل . چیزی که به عقل درست نباشد. (ناظم الاطباء). مخالف عقل . خلاف عقل . سفه . گزاف . (یادداشت به خط مؤلف ) : یک نوبت به طریقی نامعقول از بند عقال بیرون افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 388</sp
معقوللغتنامه دهخدامعقول . [ م َ ] (ع مص ) خردمند گشتن و دریافتن . (تاج المصادر بیهقی ). دریافتن و دانستن . نقیض جهل . (منتهی الارب ). ادراک کردن و آن از مصادری است که بر وزن اسم مفعول است مانند مجهود و میسور. (از اقرب الموارد). || (ص ) فهمیده . (منتهی الارب ). فهمیده و دریافت شده . (ناظم الاطب