معقربلغتنامه دهخدامعقرب . [ م ُ ع َ رَ ] (ع ص ) کج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خمیده و منه صدغ معقرب ، یعنی موی پیچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برگشته . (از اقرب الموارد) : زخم عقرب نیستی بر جان من گر ورا زلف
معقربلغتنامه دهخدامعقرب . [ م ُ ع َ رِ ] (ع ص ) مکان معقرب ؛ جای کژدم ناک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
معقربةلغتنامه دهخدامعقربة. [ م ُ ع َ رِ ب َ ] (ع ص ) ارض معقربة؛ زمین بسیارکژدم . (مهذب الاسماء). زمین کژدم ناک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). زمین که در آن کژدم باشد یا زمین بسیارکژدم . (از اقرب الموارد).
چولهلغتنامه دهخداچوله . [ چ َ / چُو ل َ / ل ِ ] (ص ) چول . خمیده و منحنی . (آنندراج ) (انجمن آرا). خمیده و کج . (فرهنگ نظام ). خمیده و منحنی و مایل . (ناظم الاطباء). کج و خمیده و منحنی . (یادداشت مؤلف ). کج و کوله . معقرب .
پیچهلغتنامه دهخداپیچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) قسمی روی بند از موی سیاه بافته . روبند زنان بافته از موی یال و دم اسب برنگ سیاه . روی بند و نقاب از موی دم و یال اسب . نقاب زنان از موی دم اسب بافته . روبند موئینه . چیزی مربع مستطیل شکل از موی یال اسب بافته که بعض ز
معنبرلغتنامه دهخدامعنبر. [ م ُ عَم ْ ب َ ] (ع ص ) معطر. (آنندراج ). خوشبوی شده با عنبر. (ناظم الاطباء). عنبرین . به عنبر معطر کرده . عنبرآلوده . به عنبر خوشبو شده . مطلق خوشبوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون بنشیند زمی معنبر جوشه گوید کایدون نماند جای نیوشه
یلغتنامه دهخدای . (پسوند) در قدیم به آخر فعل ملحق می گردید و در معانی زیر به کار می رفت : 1- برای استمرار، این یاء بجای «می » یا «همی » به آخر فعل ماضی ساده یا مطلق پیوندد و بر استمرار و دوام دلالت کند و چون از شش صیغه ٔ ماضی به دو صیغه ٔ مفرد مخاطب و جمع
معقربةلغتنامه دهخدامعقربة. [ م ُ ع َ رِ ب َ ] (ع ص ) ارض معقربة؛ زمین بسیارکژدم . (مهذب الاسماء). زمین کژدم ناک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). زمین که در آن کژدم باشد یا زمین بسیارکژدم . (از اقرب الموارد).