مصقلةلغتنامه دهخدامصقلة. [ م َ ق َ ل َ ] (اِخ )ابن هبیرةبن شبل ثعلبی شیبانی . از بکربن وائل و از والیان و یاران حضرت علی بن ابیطالب بود. حضرت علی اورا به یکی از نواحی اهواز فرستاد ولی او به معاویه پیوست و در جنگ صفین در کنار او بود. معاویه پس از رسیدن به خلافت ، او را به ولایت طبرستان منسوب کر
مصقلةلغتنامه دهخدامصقلة. [ م ِ ق َ ل َ ] (ع اِ) مصقله . آلت زدودن زنگ و صیقل دادن . ج ، مصاقل . (ناظم الاطباء). آلت زدودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آلتی است آهنی که بدان کارد و شمشیر و آینه ٔ فولادی را از زنگ پاک نمایند و روشن کنند. (آنندراج ).
مشکلهلغتنامه دهخدامشکله . [ م َ ک َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان املش است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع شده و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
مصقلهلغتنامه دهخدامصقله . [ م ِ ق َ ل َ ] (ع اِ) مصقلة. مصقل . آلتی که بدان بزدایند. آنچه بدان روشن کنند آینه یا جامه یا شمشیر و یا کاغذ را. سنگ سو. سوهان . مهره . مهره ٔ گازر. (یادداشت مؤلف ). آنکه بدان آهن روشن کنند. (مهذب الاسماء) : به یادکردش بتوان زدود از دل غ
مشکلةدیکشنری عربی به فارسیمسلله , مشکل , ازار , ازار دادن , رنجه کردن , زحمت دادن , دچار کردن , اشفتن , مصدع شدن , مزاحمت , زحمت , رنجه , واي بر , اه , علا مت اندوه و غم , غصه , پريشاني
مصقلهلغتنامه دهخدامصقله . [ م ِ ق َ ل َ ] (ع اِ) مصقلة. مصقل . آلتی که بدان بزدایند. آنچه بدان روشن کنند آینه یا جامه یا شمشیر و یا کاغذ را. سنگ سو. سوهان . مهره . مهره ٔ گازر. (یادداشت مؤلف ). آنکه بدان آهن روشن کنند. (مهذب الاسماء) : به یادکردش بتوان زدود از دل غ
مصاقللغتنامه دهخدامصاقل . [م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مِصْقَلة. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از آنندراج ). رجوع به مصقلة شود.
پزداغلغتنامه دهخداپزداغ . [ پ َ / پ ِ / پ ُ ](اِ) مصقله که بدان آینه و شمشیر و جز آن زدایند و روشن کنند. (شعوری از شرفنامه ). رجوع به پزلاغ شود.