مسافر انتقالیtransfer passengerواژههای مصوب فرهنگستانمسافری که برای رسیدن به یک مقصد مشخص از یک مسیر یا خط به مسیر یا خط دیگر انتقال مییابد
مشافرلغتنامه دهخدامشافر. [ م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مِشفر یا مَشفر. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مشفر شود.
مسافرلغتنامه دهخدامسافر. [م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مِسفرة. (اقرب الموارد). رجوع به مسفرة شود. || مَسافرالوجه ؛ آنچه پیدا و نمایان باشد از روی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
مسافرلغتنامه دهخدامسافر. [ م ُ ف ِ ] (اِخ )ابن ابی عمروبن اُمیةبن عبدالشمس . شاعر و از بزرگان بنی امیه در عهد جاهلی است . در حدود سال 10 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ج 8 ص 104 از الا
مسافرلغتنامه دهخدامسافر. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سفرکننده . (دهار). آنکه در سفر است . رونده از شهری به شهری دیگر. (اقرب الموارد). مقابل مقیم . پی سپر. رونده .راهی . رهرو. سفری . کاروانی . آنکه به سفر می رود. سیاح . سفررفته . راه گذر و آنکه موقتاً در جایی اقامت می کند. (ناظم الاطباء). ابن الارض . اب
بلیت مسافر انتقالیtransfer passenger ticketواژههای مصوب فرهنگستانبلیتی که شرایط انتقال مسافران را از یک مسیر یا خط به مسیر یا خط دیگر فراهم میکند
پایانۀ مسافر انتقالیtransfer passenger terminalواژههای مصوب فرهنگستانپایانهای اختصاصیافته برای مسافران انتقالی
محوطۀ مسافر انتقالیtransfer passenger areaواژههای مصوب فرهنگستانفضای اختصاصیافته برای مسافران انتقالی
مسافرلغتنامه دهخدامسافر. [م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مِسفرة. (اقرب الموارد). رجوع به مسفرة شود. || مَسافرالوجه ؛ آنچه پیدا و نمایان باشد از روی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
مسافرلغتنامه دهخدامسافر. [ م ُ ف ِ ] (اِخ )ابن ابی عمروبن اُمیةبن عبدالشمس . شاعر و از بزرگان بنی امیه در عهد جاهلی است . در حدود سال 10 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ج 8 ص 104 از الا
مسافرلغتنامه دهخدامسافر. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سفرکننده . (دهار). آنکه در سفر است . رونده از شهری به شهری دیگر. (اقرب الموارد). مقابل مقیم . پی سپر. رونده .راهی . رهرو. سفری . کاروانی . آنکه به سفر می رود. سیاح . سفررفته . راه گذر و آنکه موقتاً در جایی اقامت می کند. (ناظم الاطباء). ابن الارض . اب
ابومسافرلغتنامه دهخداابومسافر. [ اَ م ُ ف ِ ] (اِخ ) کیسان . از روات است . وکیع از او و او از سعیدبن جبیر روایت کند.
مسافرلغتنامه دهخدامسافر. [م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مِسفرة. (اقرب الموارد). رجوع به مسفرة شود. || مَسافرالوجه ؛ آنچه پیدا و نمایان باشد از روی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
مسافرلغتنامه دهخدامسافر. [ م ُ ف ِ ] (اِخ )ابن ابی عمروبن اُمیةبن عبدالشمس . شاعر و از بزرگان بنی امیه در عهد جاهلی است . در حدود سال 10 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ج 8 ص 104 از الا
مسافرلغتنامه دهخدامسافر. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سفرکننده . (دهار). آنکه در سفر است . رونده از شهری به شهری دیگر. (اقرب الموارد). مقابل مقیم . پی سپر. رونده .راهی . رهرو. سفری . کاروانی . آنکه به سفر می رود. سیاح . سفررفته . راه گذر و آنکه موقتاً در جایی اقامت می کند. (ناظم الاطباء). ابن الارض . اب
ابوالمسافرلغتنامه دهخداابوالمسافر. [ اَ بُل ْ م ُ ف ِ ] (اِخ ) نهاوندی . محدث است و ابواسحاق از وی روایت کند.