مختصلغتنامه دهخدامختص . [ م ُ ت َص ص ] (ع ص ) خاص کرده . خاص گردیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مخصوص شده و خاص شده . پسندشده و انتخاب شده . (ناظم الاطباء). ج ، مُختَصّات . || مصاحب و همدم و مونس و دوست برگزیده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به اختصاص شود.<b
مختصفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه خاص کسی یا چیزی باشد؛ اختصاصیافته؛ خاصگردیده.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه که نسبت به کسی نزدیک است؛ مقرب.
مرض مستوطندیکشنری عربی به فارسیمختص يک ديار , بومي , بيماري همه گيربومي , مخصوص اب و هواي يک شهر يا يک کشور
مختصلغتنامه دهخدامختص . [ م ُ ت َص ص ] (ع ص ) خاص کرده . خاص گردیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مخصوص شده و خاص شده . پسندشده و انتخاب شده . (ناظم الاطباء). ج ، مُختَصّات . || مصاحب و همدم و مونس و دوست برگزیده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به اختصاص شود.<b
مختصفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه خاص کسی یا چیزی باشد؛ اختصاصیافته؛ خاصگردیده.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه که نسبت به کسی نزدیک است؛ مقرب.
مختصلغتنامه دهخدامختص . [ م ُ ت َص ص ] (ع ص ) خاص کرده . خاص گردیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مخصوص شده و خاص شده . پسندشده و انتخاب شده . (ناظم الاطباء). ج ، مُختَصّات . || مصاحب و همدم و مونس و دوست برگزیده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به اختصاص شود.<b
مختصفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه خاص کسی یا چیزی باشد؛ اختصاصیافته؛ خاصگردیده.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه که نسبت به کسی نزدیک است؛ مقرب.