مختصلغتنامه دهخدامختص . [ م ُ ت َص ص ] (ع ص ) خاص کرده . خاص گردیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مخصوص شده و خاص شده . پسندشده و انتخاب شده . (ناظم الاطباء)
مختصفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنچه خاص کسی یا چیزی باشد؛ اختصاصیافته؛ خاصگردیده.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه که نسبت به کسی نزدیک است؛ مقرب.
مرض مستوطندیکشنری عربی به فارسیمختص يک ديار , بومي , بيماري همه گيربومي , مخصوص اب و هواي يک شهر يا يک کشور
مختص الملکلغتنامه دهخدامختص الملک . [ م ُ ت َص ْ صُل ْ م ُ ] (اِخ ) معین الدین ابونصر احمدبن فضل بن محمود که به سال 518 هَ . ق . به وزارت سلطان سنجر رسید و به سال 521 هَ . ق . به دست
طول نقطهabscissa, x-coordinateواژههای مصوب فرهنگستانمختص x (افقی) یک نقطه (y و x) در دستگاه مختصات دوبعدی متـ . طول 2