بومیلغتنامه دهخدابومی . (ص نسبی ) منسوب به شهر و بلاد. (ناظم الاطباء).منسوب به بوم . اهل محل . اهل ناحیه . (فرهنگ فارسی معین ). منسوب به بوم که بمعنی سرزمین و مملکت و کشور است .
بومیدیکشنری فارسی به انگلیسیaboriginal, aborigine, domestic, indigenous, native, native-born, vernacular
بومی شاهلغتنامه دهخدابومی شاه . (اِخ ) نام اصطخر است . و اصطخر را بومی شاه ، نام نهادند؛یعنی مقام گاه شاه و بلغت بادی زمین را که مقام گاه اصلی باشد بوم خوانند. (فارسنامه ٔ ابن البلخ