لچ افتادنلغتنامه دهخدالچ افتادن . [ ل ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) بسیار ریم بیرون دادن ریش . سخت ریمناک شدن قرحه . ریم و قیح پیدا آمدن در ظاهر قرحه یا جراحتی . تباه شدن و ریم بر ظاهر و روی آوردن جراحت یا قرحه . سوخته ای یا ریشی آب پس دادن . چرک و ریم بسیار پیدا کردن قرحه یا جرح و ریم روان روی آن را فراگر
لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
چلپ چلپلغتنامه دهخداچلپ چلپ . [ چ ِ ل َ / ل ِ چ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ صوت ) آواز راه رفتن در زمینی که آب کمی در آن باشد. (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی ). صدایی که از شلوار و جامه ٔ تر هنگام راه رفتن یا دویدن برخیزد، یا آوایی که از راه
گیلی گیلیلغتنامه دهخداگیلی گیلی . (ص ) هرچیز گرد گردنده در زبان کودکان . (از یادداشت مؤلف ). قِلی قِلی : گیلی گیلی حوضک . دور و کنار سیزک ...
لپ لپلغتنامه دهخدالپ لپ . [ ل َ ل َ ] (اِ صوت ) صدا و آواز آش خوردن . || صدا و آواز آب خوردن سگ را گویند.(برهان ). || لف لف . رجوع به لف لف شود.
لیچ افتادنلغتنامه دهخدالیچ افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) لچ افتادن . جراحت . و رجوع به لچ افتادن شود.
لیچلغتنامه دهخدالیچ . (اِ) لچ . حالتی از ریمناکی و چرکینی جراحت . و رجوع به لیچ افتادن و لچ افتادن شود.
لچلغتنامه دهخدالچ . [ ل َ ] (اِ) رخساره . روی . عارض . (برهان ). رُخ . رخساره باشد و آن را سج نیز گویند. (جهانگیری ). || لگدکون باشد به زبان فارسی . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند به زبان آذربایجان . (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). لج .
لچلغتنامه دهخدالچ . [ ل ُ ] (ص ) مخفف لوچ . برهنه و آن را لوج نیز گویند. (جهانگیری ). لوت . عریان . (برهان ). || نام قومی که بزرگان ایشان سینه ٔ عریان میداشتند. (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) در فارسی قدیم به معنی لب و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ).
غلچلغتنامه دهخداغلچ . [ غ َ ] (اِ) آنچه در را به آن بندنداز قفل و زنجیر و غیره . (فرهنگ رشیدی ) : چنان ایمن شد از عدل تو آفاق که برکندند از درها همه غلچ .شمس فخری (از رشیدی ).
خلچلغتنامه دهخداخلچ . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) نام طایفه ای است از صحرانشینان و ترکان . (برهان قاطع). در شرفنامه ٔ منیری آمده است ولایتی است ازترکستان زمین و نیز اصلی است ترکان را : خلچ شوشتری کرد فرمکی صفتست ترکمان تتری غول بلوچی کبر است . مشف
مالچلغتنامه دهخدامالچ . [ ل ِ ] (اِ) (اصطلاح کشتی رانی در خلیج فارس ) تخته های صف اول کشتی است که روی «بیس » قرار یافته . (فرهنگ فارسی معین ).
ده لچلغتنامه دهخداده لچ . [ دِه ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . سکنه ٔ آن 566 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).