لازوردلغتنامه دهخدالازورد. [ زْ / رَ وَ ] (اِ) لاجورد. لاژورد. رجوع به لاجورد شود : زمین جزع و دیوارها لازورددرش زر و بیجاده بر زر زرد.اسدی (گرشاسب نامه ص 286 نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ).چو
لاجوردفرهنگ فارسی عمید۱. (زمینشناسی) سنگ معدنی به رنگ آبی آسمانی یا آبی پررنگ که ساییدهشدۀ آن در نقاشی به کار میرود و در طب قدیم هم استعمال میشد.۲. (صفت) به رنگ لاجورد؛ آبی تیره؛ آبی کبود.
لاجوردلغتنامه دهخدالاجورد. [ لاج ْ / ج َ وَ ] (اِ) لاژورد. لازورد. سنگی است کبود که ازآن نگین انگشتر سازند و صلایه کرده به جهت مذهّبان ونقاشان به عمل آورند و تفریح و تقویت کند و بدخشی آن بهتر از دزماری باشد. (برهان ). عوهق . (منتهی الارب ). لاجورد مشهور است و د
لازوردیلغتنامه دهخدالازوردی . [ زْ / زَ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به لازورد. لاجوردی . برنگ لاجورد. رنگی بین آسمانجونی ازرق و نیلی . صاحب الجماهر گوید : قال نصر، ان للاکهب مراتب تتفاضل بالشبع من اللون فاوّله الاَّسمانجونی الازرق ، ثم اللازوردی ، ثم النیلی ، ثم الکحلی
حب الذهبلغتنامه دهخداحب الذهب . [ ح َب ْ بُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) داود ضریر گوید: و هو الموسوم بحب الصبر و هو من تراکیب رئیس الفضلاء قدوةالحکماء الحسین بن عبداﷲبن سینا قدس اﷲ نفسه و روّح رمسه ، یحفظ الحصة و ینقی الأخلاطالثلاثة من الرأس و البدن و یفتح السدد و یذهب عسر النفس و الأبخرة و اوجاع
خماهنلغتنامه دهخداخماهن . [ خ ُ هََ ] (اِ) خماهان . رجوع به خماهان شود. حجر حدیدی . صندل حدیدی . حجرالدم . شادنه . شاذنج . عدسیه . (یادداشت بخطمؤلف ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود : ای سرخ گل تو بسد و زرد زمردی ای لاله ٔ شکفته عقیق و خماهنی .<p class="auth
لاژوردلغتنامه دهخدالاژورد. [ ژْ / ژَ وَ ] (اِ) لاجورد. لازورد. رجوع به هر دو مدخل شود. سنگی کبود که سوده ٔ آن را نقاشان بکار برند و در طب نیز بکار است و آن بدخشی و نیشابوری بود و بدخشی آن بهتر باشد. سنگ لاژورد. حجراللاجورد، آن را از بدخشان آرند ودر بعضی بلاد دی
حجراللاجوردلغتنامه دهخداحجراللاجورد. [ ح َ ج َ رُل ْ لاج ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) حجراللازورد. سنگ لاژورد است . ابوریحان بیرونی گوید: اللازورد یسمی بالرومیة ارمیناقون کانه نسبة الی ارمینیه فان الحجرالارمنی المسهل للسوداء یشبهه . و اللازورد یحمل الی ارض العرب من ارمینیة والی خراسان و العراق من بدخشان .و ق
حجر ارمنیلغتنامه دهخداحجر ارمنی . [ ح َ ج َ رِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است نزدیک سنگ لاجورد، لکن لاجورد صافی تر و رنگین تر است و این نرم تر است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ابن البیطار گوید: قال ابن سینا، هو حجر یکون فیه ادنی لازوردیة و لیس فی لون اللازورد و لا فی اکتنازه بل کان فیه رملی
لازوردیلغتنامه دهخدالازوردی . [ زْ / زَ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به لازورد. لاجوردی . برنگ لاجورد. رنگی بین آسمانجونی ازرق و نیلی . صاحب الجماهر گوید : قال نصر، ان للاکهب مراتب تتفاضل بالشبع من اللون فاوّله الاَّسمانجونی الازرق ، ثم اللازوردی ، ثم النیلی ، ثم الکحلی
حجراللازوردلغتنامه دهخداحجراللازورد. [ ح َ ج َ رُل ْ لازْ وَ ](ع اِ مرکب ) حجراللاجورد. رجوع به حجراللاجورد شود.