تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
نوآوری هزینهکاهcost innovationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوآوری که از طریق تغییر در فرایند تولید، جایگزین ارزانقیمتی برای محصول مشابه ارائه میدهد
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
کوه کوهلغتنامه دهخداکوه کوه . (ق مرکب ) بسیار زیاد. فراوان . (فرهنگ فارسی معین ). از سر تا پا. (ازآنندراج ). کوه تاکوه . (ناظم الاطباء). پشته پشته . تپه تپه . برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند : تلی گشته هر جای چون کوه کوه برش چشمه ٔ خون ز هر دو گروه . <p cla
قوةلغتنامه دهخداقوة. [ ق ُوْ وَ ] (ع مص ) قوت . قوه . توانا گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) (اصطلاح ریاضی ) در اصطلاح ریاضی ، توان : دو به قوه ٔ پنج ، به توان پنج . || مجموع عوامل اداره کننده ٔ یک کشور را به سه قوه تقسیم کنند. (فرهنگ فارسی معین ). || خاصیت . (یادداشت مؤلف
قوةدیکشنری عربی به فارسینيرو , زور , تحميل , مجبور کردن , قدرت , توان , برق , قوت , قوه , توانايي , دوام , استحکام
حرقوةلغتنامه دهخداحرقوة. [ ح َ ق ُ وَ ] (ع اِ) اعلای کام از حلق . (منتهی الارب ). بالای لهات . بالای لهات از حلق . || استخوان سر سُرین . (منتهی الارب ). حرقفه .
قوةلغتنامه دهخداقوة. [ ق ُوْ وَ ] (ع مص ) قوت . قوه . توانا گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) (اصطلاح ریاضی ) در اصطلاح ریاضی ، توان : دو به قوه ٔ پنج ، به توان پنج . || مجموع عوامل اداره کننده ٔ یک کشور را به سه قوه تقسیم کنند. (فرهنگ فارسی معین ). || خاصیت . (یادداشت مؤلف
حقوةلغتنامه دهخداحقوة. [ ح َق ْ وَ ] (ع اِ)ازار. || جای ازار بستن از میان . میان بستنگاه . || درد شکم از خوردن گوشت . (منتهی الارب ). درد شکم . (مهذب الاسماء). || نوعی از بیماری شتران و آن ریش گردیدن شکم باشد از سرفه .
حنزقوةلغتنامه دهخداحنزقوة. [ ح ِ زَ وَ ] (ع اِ) کوتاه بالا از مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
رقوةلغتنامه دهخدارقوة. [ رَق وَ ] (ع اِ) به معنی رقو است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ریگ توده ٔ گرد اندک کلان . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به رقو شود.