قرشلغتنامه دهخداقرش .[ ق ِ ] (اِ) پول رایج مصر برابر ده ملیم . هر هزار ملیم یک جینه ٔ مصری است . (دایرةالمعارف فرید وجدی ).
کیرشلغتنامه دهخداکیرش . [ رُ ] (اِخ ) همان کورش است . (ایران باستان ج 1 ص 232). طبری گوید از جمله کسانی که بخت نصریا بخترشه گماشته ٔ بهمن با خود به بیت المقدس برد، کیرش [ بن ] کیکوان از ولد غیلم بن سام خازن بیت مال بهمن بود و
قیرسلغتنامه دهخداقیرس . [ ق َ رِ ] (معرب ، اِ) موم که به عربی شمع گویند.(برهان ). قیرُس . از یونانی osَKer بمعنی شمع. موم .شمع. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیر و قار شود.
کرظلغتنامه دهخداکرظ. [ ک َ ] (ع مص ) طعن کردن در ناموس و آبروی کسی . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
کرظلغتنامه دهخداکرظ. [ ک ِ ] (ع ص ) طعن کننده در حسب مردم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).گویند: هو کرظ حسب ؛ ای یکرظه . (از اقرب الموارد).
قرصلغتنامه دهخداقرص . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس . (معجم البلدان ). رجوع به قارص شود.
قرصلغتنامه دهخداقرص . [ ق َ ] (ع مص ) شکنجیدن به دو انگشت . || گزیدن کیک . || زواله برکندن زن ازخمیر. || به سرانگشت گرفتن و بریدن و خمیر گستردن . و فعل آن از باب نصر است . (منتهی الارب ).
قرصلغتنامه دهخداقرص . [ ق َ رَ ] (ع مص ) پیوسته داوری کردن در حسب . || همیشگی نمودن بر غیبت . (منتهی الارب ).
قرصلغتنامه دهخداقرص . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس . (معجم البلدان ). رجوع به قارص شود.
قرصلغتنامه دهخداقرص . [ ق َ ] (ع مص ) شکنجیدن به دو انگشت . || گزیدن کیک . || زواله برکندن زن ازخمیر. || به سرانگشت گرفتن و بریدن و خمیر گستردن . و فعل آن از باب نصر است . (منتهی الارب ).
قرصلغتنامه دهخداقرص . [ ق َ رَ ] (ع مص ) پیوسته داوری کردن در حسب . || همیشگی نمودن بر غیبت . (منتهی الارب ).