کیبیدهلغتنامه دهخداکیبیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) به یک سو رفته . کناره گرفته . || از جایی به جایی شده . || تحاشی کرده . || انحراف یافته . منحرف . || فریفته (به عشق ). (فرهنگ فارسی معین ).
کبیدهلغتنامه دهخداکبیده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) رنجیده . غمگین . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به کبیدن شود.
کبیدهلغتنامه دهخداکبیده . [ ک ُ / ک َ دَ / دِ ] (اِ) آردی راگویند که گندم آن را بریان کرده باشند. (برهان ) (آنندراج ). || آرد برنج و نخود و جو بریان کرده و غیر بریان کرده را نیز گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). پِست . (آنندر
قبدهلغتنامه دهخداقبده . [ ق َ دَ ] (اِخ ) آبی است در وادی ذی بحار که به تسریر بنی عمروبن کلاب میریزد. (معجم البلدان ).
قبضهفرهنگ فارسی عمید۱. دستۀ شمشیر.۲. یک مشت از چیزی.۳. واحد اندازهگیری سلاحهای جنگی کوچک.⟨ قبضه کردن: بهدست آوردن؛ تصرف کردن.
قبضهفرهنگ فارسی معین(قَ ضَ یا ض ) [ ع . قبضة ] (اِ.) 1 - یک مشت از هر چیزی . 2 - دستة شمشیر و کارد و مانند آن .
قبضهفرهنگ فارسی عمید۱. دستۀ شمشیر.۲. یک مشت از چیزی.۳. واحد اندازهگیری سلاحهای جنگی کوچک.⟨ قبضه کردن: بهدست آوردن؛ تصرف کردن.