فکهلغتنامه دهخدافکه . [ ف َ ک َه ْ ] (ع ص ) میوه خوار. || مرد خوش طبع بسیارخنده . || خنده زنان سخنگوی با یاران . || فیرنده و نازنده . || مرد غیبت دوست مردم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فکهلغتنامه دهخدافکه . [ ف َ ک َه ْ] (ع مص ) خوش طبع و خوش منش گردیدن . || بشگفت آمدن از چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فکهلغتنامه دهخدافکه . [ ف َک ْ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از پاسگاههای مرزی ایران و عراق ، واقع در بخش موسیان شهرستان دشت میشان است که سکنه ٔ آن مرزداران و کارکنان گمرک اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فکهفرهنگ فارسی عمیدهشت ستاره به شکل قدح که پس از سماک رامح قرار دارد؛ کاسۀ درویشان؛ سفرۀ درویشان؛ کاسۀ یتیمان؛ سفرۀ یتیمان؛ اکلیل شمالی؛ قصعةالمساکین.
فقحلغتنامه دهخدافقح . [ ف َ ] (ع مص ) چشم بازکردن بچه ٔ سگ . || بر شرم کسی زدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سفوف ساختن چیزی را. (منتهی الارب ). و لغت یمانی است . (از اقرب الموارد). || شکوفه برآوردن گیاه و با غوره ٔ رنگین گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فقعلغتنامه دهخدافقع. [ ف َ ] (ع مص ) سخت زرد گردیدن . || زرد بی آمیغ شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فرسودن کسی را سختی های زمانه . (منتهی الارب ). هلاک کردن . (از اقرب الموارد.) || بالیدن کودک و جنبیدن . || از گرمی مردن . || دزدیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد.) || تیز دادن
فقعلغتنامه دهخدافقع. [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) نوعی از سماروق سپید نرم . ج ِ فقعة. (منتهی الارب ). و آن بیشتر در جاهای نمناک و دیوارهای حمام و زیر خمهای شراب روید. گویند هرکه آن را در جنابت بخورد نسل وی منقطع شود. (برهان ).
نسقانلغتنامه دهخدانسقان . [ ن َ س َ / ن َ ] (اِخ ) دو ستاره اند که نزدیک فکة - که کاسه ٔ درویشان است - ظاهر شوند، یکی یمانی است و دیگری شامی . (از منتهی الارب ).
برطیسلغتنامه دهخدابرطیس . [ ] (معرب ، اِ) یونانی ، بمعنی محیط. (مفاتیح ). فکه ٔ بزرگی است از آلات حیل در داخل او محوری که بدان سنگینی ها بردارند. (یادداشت مؤلف ).
کاسه ٔ شکستهلغتنامه دهخداکاسه ٔ شکسته . [ س َ / س ِ ی ِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) کاسه ٔ درویشان . فکه . اکلیل شمالی .قصعة المساکین . و رجوع به هر یک از این مواد شود.
فکةلغتنامه دهخدافکة. [ ف َک ْ ک َ ] (ع اِمص ) گولی . || سستی . || (مص ) گول گردیدن و سست شدن . (منتهی الارب ). الحمق فی استرخاء.(از اقرب الموارد). رجوع به فک ، فکوک و فکاک شود.
متفکهلغتنامه دهخدامتفکه . [ م ُ ت َ ف َک ْ ک ِه ْ ] (ع ص ) به شگفت آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). متعجب و آشفته و حیران و نادم و پشیمان . (ناظم الاطباء).
لفکهلغتنامه دهخدالفکه . [ ] (اِخ ) نام قصبه ٔ مرکز ناحیتی به همین نام در سنجاق ارطغرل از ولایت خداوندگار در فضای مرکزی سنجاق مذکور، واقع در 36هزارگزی شمال بیله جک است . در ساحل چپ نهر سقریه ، کنار خط آهنی که از حیدرپاشا به آنقره میرود و <span class="hl" dir="
کرفکهلغتنامه دهخداکرفکه . [ ک َ رَ ف َ ک َ / ک ِ ] (اِ) کرفک . زره جنگی . (فرهنگ فارسی معین ) : از نقود و جواهر و تاج و کمر مرصع و اقمشه ٔ زرنگار عراقی و رومی و فرنگی و چینی و خطایی و اسلحه و یراق از کرفکه و زره تنگ حلقه ٔ داودی ... (عا
منجفکهلغتنامه دهخدامنجفکه . [ م ُ ج َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سوس است که در بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز واقع است و 295 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مفکهلغتنامه دهخدامفکه . [ م ُ ک ِه ْ ] (ع ص ) ناقة مفکه ؛ شتر ماده که شیرش دفزک و سطبر باشد و چنین است ناقة مفکهة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).