کارسازی کردنلغتنامه دهخداکارسازی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرداختن . اداکردن مالی را و دینی را. دادن نقدی را: طلب فلان از من یکصد تومان است که عندالمطالبه کارسازی کنم . و رجوع به «ادا کردن » و «تسلیم کردن » شود. || مدد کردن .
کارسازیلغتنامه دهخداکارسازی . (حامص مرکب ) عمل کارساز. تیاری و تدارک . (ناظم الاطباء). تهیه ٔ اسباب : مغنی کجائی به گلبانگ رودبیاد آور آن خسروانی سرودکه تا وجد را کارسازی کنم برقص آیم و خرقه بازی کنم . حافظ.|| آمادگی . || مهم
کارسازی شدنلغتنامه دهخداکارسازی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پرداختن . ادا کردن دینی را چنانکه گویند: «عند المطالبه کارسازی شود».
کارسازی شدنلغتنامه دهخداکارسازی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پرداختن . ادا کردن دینی را چنانکه گویند: «عند المطالبه کارسازی شود».
کارسازیلغتنامه دهخداکارسازی . (حامص مرکب ) عمل کارساز. تیاری و تدارک . (ناظم الاطباء). تهیه ٔ اسباب : مغنی کجائی به گلبانگ رودبیاد آور آن خسروانی سرودکه تا وجد را کارسازی کنم برقص آیم و خرقه بازی کنم . حافظ.|| آمادگی . || مهم
کارسازیلغتنامه دهخداکارسازی . (حامص مرکب ) عمل کارساز. تیاری و تدارک . (ناظم الاطباء). تهیه ٔ اسباب : مغنی کجائی به گلبانگ رودبیاد آور آن خسروانی سرودکه تا وجد را کارسازی کنم برقص آیم و خرقه بازی کنم . حافظ.|| آمادگی . || مهم
آشکارسازیلغتنامه دهخداآشکارسازی . [ ش ْ / ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل آشکار ساختن جریانهای برق مغناطیسی . (فرهنگستان ).
خودکارسازیautomationواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه فرایند کاربرد دستگاههای خودکار یا پیشرفته برای آسانسازی فعالیتهای انسان یا گسترش تواناییهای ذهنی و بدنی وی