لغتنامه دهخدا
فرودویدن . [ ف ُ دَ وی دَ ] (مص مرکب ) بزیر روان شدن . به پایین جاری گشتن . مقابل بردویدن . سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. (یادداشت بخط مؤلف ) : عبداﷲ زبیر را سنگی بر روی آمد، خون بر روی وی فرودوید. (تاریخ بیهقی ). || پایین آمدن از بلندی <span