فرهستلغتنامه دهخدافرهست . [ ف َ هََ ] (اِ) در زبان پهلوی فرهست صیغه ٔ تفضیلی از فره به معنی بسیار، و خود به معنی بیشتر است . صادق هدایت در مجله ٔ موسیقی آن را پازند فرایست و به م
فرهستفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهسِحر؛ جادو: ◻︎ نیست را هست کند تُنبُل اوی / هست را نیست کند فرهستش (ابونصر مرغزی: شاعران بیدیوان: ۲۷۱).
فراستفرهنگ نامها(تلفظ: fe(a)rāsat) (عربی) زیرکی ، هوشیاری ، درک و فهم ؛ (در تصوف) هوشیاری و دریافت امور پنهانی از روی ظواهر امور ، یا اشراف بر ضمایر .
فرستادنگویش اصفهانی تکیه ای: berasni طاری: herasnây(mun) طامه ای: heresnâɂan طرقی: herasnâymun کشه ای: herasnâymun نطنزی: heres(e)nâɂan
فرستادگویش اصفهانی تکیه ای: bešrasnâ طاری: bešherasnâ طامه ای: boyheresnâ طرقی: bešherasnâ کشه ای: bešherasnâ نطنزی: bašheres(e)nâ
ابونصرلغتنامه دهخداابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) مرغزی . بیت ذیل از این شاعر در لغت نامه ٔ اسدی برای کلمه ٔ فرهست شاهد آمده است :نیست را هست کند تنبل اوی هست را نیست کند فرهستش .
تنبلفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مکر؛ حیله؛ فریب؛ نیرنگ.۲. جادو؛ افسون: ◻︎ نیست را هست کند تنبل اوی / هست را نیست کند فرهستش (ابونصر مرغزی: شاعران بیدیوان: ۲۷۱).
نیستلغتنامه دهخدانیست . (فعل ) نه هست . نه است . فعل منفی مفرد غایب . مقابل هست و است : چندیت مدح گفتم و چندین عذاب دیدگر زآنکه نیست سیمت جفتی شمم فرست . منجیک .ز دانش به اندر ج