فرهانجلغتنامه دهخدافرهانج . [ ف َ ن َ ] (اِ) شاخ بزرگی که از درخت ببرند تا شاخهای دیگر برآید. (برهان ). فرنج . فرهنگ . فرهنج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || شاخ درختی را نیز گویند که پیوند کنند به درخت دیگر. (برهان ). شاخ درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از جای دیگر تتمه ٔ آن برآرند وآن را به
فرهانجفرهنگ فارسی عمید۱. شاخۀ پاجوش درخت که آن را در زمین میخواباندند و قسمت پایین آن را زیر خاک میکردند تا ریشه بدواند.۲. شاخۀ تاک که در زیرِ زمین میکردند و سر آن را از جای دیگر بیرون میآوردند.
فرهانجفرهنگ فارسی معین( ~ .) (اِ.) 1 - شاخة بزرگی که از درخت ببرند تا شاخه های دیگر برآید. 2 - شاخة درختی که به درخت دیگر پیوند کنند. 3 - شاخة درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از جای دیگر تتمة آن را بر آرند؛ عکیس .
فرهنجلغتنامه دهخدافرهنج . [ ف َ هََ ] (اِ) فرهنگ . علم و فضل و دانش و عقل و ادب . (برهان ). رجوع به فرهنگ شود. || کتابی را نیز گویند که مشتمل باشد بر لغات فارسی . (برهان ). رجوع به فرهنگ شود. || شاخ درختی را گویند که آن را بخوابانند و خاک بر بالای آن ریزند و از آنجا برکنده بجای دیگر نهال کنند.
فرونجکلغتنامه دهخدافرونجک . [ ف ُ ج َ ] (اِ) گرانی و سنگینی که در خواب بر مردم افتد و به عربی کابوس و عبدالجنه گویند. (برهان ). فرنجک . فرهانج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || اطراف دهان و پیرامونش آن را نیز گفته اند از جانب بیرون . (برهان ). فرنج . فرهانج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فرهنجلغتنامه دهخدافرهنج . [ ف َ هََ ] (اِ) فرهنگ . علم و فضل و دانش و عقل و ادب . (برهان ). رجوع به فرهنگ شود. || کتابی را نیز گویند که مشتمل باشد بر لغات فارسی . (برهان ). رجوع به فرهنگ شود. || شاخ درختی را گویند که آن را بخوابانند و خاک بر بالای آن ریزند و از آنجا برکنده بجای دیگر نهال کنند.
بختکفرهنگ فارسی عمید۱. حالت خفگی و سنگینی که گاهی در خواب به انسان دست میدهد.۲. رؤیای وحشتناک توٲم با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب میپراند؛ کابوس؛ خفتک؛ خفتو؛ برفنجک؛ درفنجک؛ فرنجک؛ فدرنجک؛ برغفج؛ برخفج؛ خفج؛ فرهانج؛ کرنجو؛ سکاچه.
کابوسفرهنگ فارسی عمید۱. حالت خفگی و سنگینی که گاهی در خواب به انسان دست میدهد و شخص خیال میکند که چیزی سنگین بر سینهاش فشار میآورد و نمیتواند تکان بخورد؛ خفتک؛ خفتو؛ بختک؛ برخفج؛ خفج؛ خفجا؛ خفرنج؛ برفنجک؛ درفنجک؛ فرنجک؛ فدرنگ؛ فرهانج؛ کرنجو؛ سکاچه؛ خورخجیون.۲. خواب بد و وحشتآور.
برفنجکلغتنامه دهخدابرفنجک . [ ب َ ف َ ج َ ] (اِ) فدرنجک .ورفنجک . فرنجک . فرونجک . فرهانج . بختک . (فرهنگ فارسی معین ). فرنجک و آن مرضی است که مردم را در خواب فروگیرد. (انجمن آرا) (برهان ). عبدالجنة. (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ). کابوس . (اوبهی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). سیاهی و گر