فاز پراکندهdisperse phase, dispersed phaseواژههای مصوب فرهنگستانفازی از یک سامانه، شامل ذرات یا قطرات مادهای که در فاز دیگر پراکنده میشود
قاعدۀ فازphase rule, Gibbs phase ruleواژههای مصوب فرهنگستانبرای هر سامانۀ تعادلی رابطۀ P + F = C + 2 برقرار است که در آن P تعداد فازهای مجزا و C تعداد اجزا و F درجۀ آزادی سامانه باشد
ولتاژ فازphase voltage, phase-element voltageواژههای مصوب فرهنگستانولتاژ بین دو سر یک عنصر فاز (phase element)
تبدیل فازphase transformation1واژههای مصوب فرهنگستانتبدیلی در نظریة میدان و مکانیک کوانتومی که با ضرب کردن تابع موج یک سامانه در تابعی نمایی حاصل میشود
فحشلغتنامه دهخدافحش . [ ف ُ ] (ع مص ) از حد درگذشتن در بدی . || درگذشتن از حد در جواب و ستم کردن در آن . (منتهی الارب ). دشنام . سقط. ناسزا. با دادن یا شنیدن صرف شود. (یادداشت بخط مؤلف ). نافرجام گفتن . (مجمل اللغه ) : پاک است ز فحش ها زبانم همچون ز حرامها از
فحشفرهنگ فارسی معین(فُ حْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بدی را از حد گذراندن ، بسیار بد کردن . 2 - (اِ.) دشنام ، ناسزا.
متفحشلغتنامه دهخدامتفحش . [ م ُ ت َ ف َح ْ ح ِ ] (ع ص ) بیهوده و زشت گوینده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحش شود.
مفحشلغتنامه دهخدامفحش . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) زشت گوی . (مهذب الاسماء). فحش گوینده بر کسی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
فحشلغتنامه دهخدافحش . [ ف ُ ] (ع مص ) از حد درگذشتن در بدی . || درگذشتن از حد در جواب و ستم کردن در آن . (منتهی الارب ). دشنام . سقط. ناسزا. با دادن یا شنیدن صرف شود. (یادداشت بخط مؤلف ). نافرجام گفتن . (مجمل اللغه ) : پاک است ز فحش ها زبانم همچون ز حرامها از
افحشلغتنامه دهخداافحش . [ اَ ح َ ] (ع ن تف ) فاحش تر. بدتر. گزاف تر. (یادداشت بخط مؤلف ). آشکارتر. واضح و بیّن تر: غبن فاحش بل افحش . و اسقاط کافه ٔ خیارات و ادعای غبن و لو کان فاحشا بل افحش .- غبن افحش ؛ غبن فاحش تر. غبن گزاف تر. آن که در معامله کسی بیش از آن حد
تفحشلغتنامه دهخداتفحش . [ ت َ ف َح ْ ح ُ ] (ع مص ) فحش گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از اقرب الموارد). بیهوده گفتن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گفتار زشت بگوش مردم رساندن . (از اقرب الموارد).