آفریدلغتنامه دهخداآفرید. [ ف َ ] (ن مف مرخم ) مخفف آفریده در اعلام و اسماء مرکبه ، چون به آفرید و دادآفرید و گردآفرید و ماه آفرید : یکی خوب چهره پرستنده دیدکجا نام او بود ماه آفرید. فردوسی .چو هنگامه ٔ زادن آمد پدیدیکی دختر آمد
افرضلغتنامه دهخداافرض . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) ماهرتر در علم فرایض . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماهرتر در فرایض . (ناظم الاطباء). و فی الحدیث : افرضکم زیدبن ثابت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || واجب تر.
افرطلغتنامه دهخداافرط. [ اَ رُ ](ع اِ) ج ِ فَرط، یعنی کوه خرد یا سر پشته و نشان علامت راه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
عفریتلغتنامه دهخداعفریت . [ ع َ ] (ع ص ) مرد سخت خبیث کربز. (منتهی الارب ). عِفریت . رجوع به عِفریت شود.
عفریت رویلغتنامه دهخداعفریت روی . [ ع ِ ] (ص مرکب ) آن که رویی چون روی دیو و عفریت دارد : آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور.سوزنی .