عماقةلغتنامه دهخداعماقة. [ ع َ ق َ ] (ع مص ) ژرف شدن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان البلاغه ٔ جرجانی ). ژرف و عمیق شدن . (ازناظم الاطباء) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || دور شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان البلاغه ٔ ج
حماقةلغتنامه دهخداحماقة. [ ح َ ق َ ] (ع مص ) حمق . گول و بی عقل شدن . (منتهی الارب ). احمق شدن . (اقرب الموارد). رجوع به حمق شود. || کاسد شدن بازار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حموقةلغتنامه دهخداحموقة. [ ح َم ْ مو ق َ ] (ع ص ) حُمَّیقَة. احمق بالغ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عماقیةلغتنامه دهخداعماقیة. [ ع َ ی َ ] (ع اِ)گیاه یا نوعی از درخت است در زمین حجاز و تهامة که عِمقی ̍ نامند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به عِمقی ̍ شود.
عمقلغتنامه دهخداعمق . [ ع ُ ] (ع مص ) دورتک و دراز گردیدن . (منتهی الارب ). دور و دراز و گسترده و عمیق شدن . (از اقرب الموارد). عَماقة. رجوع به عماقة شود.
دورتکلغتنامه دهخدادورتک . [ ت َ ] (ص مرکب ) عمیق . دورته . ژرف . گود. دورفرو. دورفرود. مقابل نزدیک تک . بعیدالقعر. بعیدالغور. غائر. غائره . (یادداشت مؤلف ). جوار. قعیر. قعور. عمیق . عمیقه . مطارة؛ چاه دورتک . هیقم ؛ دریای فراخ دورتک . جرور. شطون ؛ چاه دورتک . دبوب حجر؛ غار دورتک .خیسق ؛ دورتک
ژرفلغتنامه دهخداژرف . [ ژَ ] (ص )عمیق است مطلقاً خواه دریا باشد و خواه چاه و خواه رودخانه و حوض و امثال آن . (برهان ). دورتک . دوراندرون . نُغُل . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). گود. بعیدةالقعر. قعیر. چال . دور. (فرهنگ اسدی ). دورفرود. سخت گود. بغایت عمیق . دوراندر بود چون مغاکی و چاهی . (لغ
مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َ ] (ع اِ) جای . (ترجمان القرآن ). جایگاه . ج ، امکنة. (مهذب الاسماء). جایگاه . جای . مکانة. ج ، امکنة و اماکن . (منتهی الارب ). جای بودن . صیغه ٔ اسم ظرف است مشتق از کَون که به معنی بودن است و به معنی مطلق جا مستعمل . (غیاث ). موضع بودن چیزی . ج ، اماکن و امکنة و