علقدیکشنری عربی به فارسیاويختن , اويزان کردن , بدار اويختن , مصلوب شدن , چسبيدن به , متکي شدن بر , طرزاويختن , مفهوم , ترديد , تمايل , تعليق , اويزان شدن يا کردن , اندروابودن , معلق کر
علقلغتنامه دهخداعلق . [ ع َ ] (ع مص ) دشنام و ناسزا دادن . (از اقرب الموارد). || آزردن به زبان . || چریدن شتر سرهای درختان را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مکیدن انگشت
علقلغتنامه دهخداعلق . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) (ذو...) کوهی است از بنی اسد (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب )، که در آن یومی (جنگی ) بزرگ دارند. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ). و بر
الغدیکشنری عربی به فارسیبرانداختن , ازميان بردن , منسوخ کردن , منسوخ , از ميان برده , ملغي , باطل کردن , لغو کردن , بروزدادن , از دهان بيرون انداختن , فسخ کردن , برگرداندن حکم صادره ,
علق القربةلغتنامه دهخداعلق القربة. [ ع َ ل َ قُل ْ ق ُ ب َ ] (ع اِ مرکب ) کنایه از سختی و خجالت و کوشش است . رجوع به عرق القربة شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
علقمةلغتنامه دهخداعلقمة. [ ع َ ق َ م َ ] (اِخ ) ابن زید. از کسانی است که پیغمبر (ص ) را درک کرده است . (از الاصابة ج 5 قسم سوم ص 112).
علقمةلغتنامه دهخداعلقمة. [ ع َ ق َ م َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن عاصی بن امیة. وی در فتوحات شام شرکت داشته است . (از الاصابة ج 4 قسم اول ص 263).
علقمه ٔ تمیمیلغتنامه دهخداعلقمه ٔ تمیمی . [ ع َ ق َ م َ ی ِت َ ] (اِخ ) ابن حاجب بن زرارةبن عدس . از واردشوندگان بر پیغمبر (ص ) بود. (از الاصابة ج 4 قسم اول ص 262).