عیانلغتنامه دهخداعیان . (ع اِ) یقین در دیدار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): لقیه عیاناً، رآه عیاناً؛ ملاقات کرد او را به چشم و در دیدن وی شک نکرد. (از اقرب الموارد)
ایانلغتنامه دهخداایان . [ اَی ْ یا ن َ ] (ع ق ) کی و آن سؤال است از زمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) : یسئلونک عن الساعة ایان مرسیها. (قرآن 187/7).
عیان آمدنلغتنامه دهخداعیان آمدن . [ م َدَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . هویدا گشتن : چندان بمان که ماه نو آید عیان ز شرق وز سوی غرب شمس تلالا برافکند.خاقانی .
عیان شدنلغتنامه دهخداعیان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . واضح شدن . ظاهر گشتن : گر شاه بانوان ز خلاط آمده به حج نامش به جود در همه عالم عیان شده . خاقانی .ماهی و چون عیان ش
عیان آمدنلغتنامه دهخداعیان آمدن . [ م َدَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . هویدا گشتن : چندان بمان که ماه نو آید عیان ز شرق وز سوی غرب شمس تلالا برافکند.خاقانی .
عیان شدنلغتنامه دهخداعیان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . واضح شدن . ظاهر گشتن : گر شاه بانوان ز خلاط آمده به حج نامش به جود در همه عالم عیان شده . خاقانی .ماهی و چون عیان ش
عیان کردنلغتنامه دهخداعیان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . برملا ساختن . واضح گرداندن . هویدا کردن . مشهور ساختن : وز میی کآسمان پیاله ٔ اوست آفتابی عیان کنید امروز. خاقانی
عیان گشتنلغتنامه دهخداعیان گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . هویدا گشتن . عیان شدن : که دانم تو رابیش مشکل نماندحقیقت عیان گشت و باطل نماند. سعدی .و رجوع به عیان شدن شود.
عیان نمودنلغتنامه دهخداعیان نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . واضح کردن . هویدا ساختن . عیان کردن : جام فرعونی خبر ده تا کجاست کآتش موسی عیان بنمود صبح . خاقانی .