عقیقةلغتنامه دهخداعقیقة. [ ع َ ق َ ] (ع اِ) یکی عقیق . واحد عقیق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقیق شود. || موی شکمی بچه ٔ مردم و بهائم . (منتهی الارب ). موی نوزادمردم و بهائم که در هنگام تولد بر اوست . (از اقرب الموارد). موی سر کودک که بزاید. (دهار). || موی بزغاله . (منتهی الارب ).
حقیقیةلغتنامه دهخداحقیقیة. [ ح َ قی قی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث حقیقی . مقابل مجازیة: قضیه ٔ شرطیه ٔ منفصله ٔ حقیقیة. رجوع به قضیة شود.
حقيقةدیکشنری عربی به فارسیواقعيت , فعاليت , امرمسلم , امر مسلم , يقين , اطمينان , ماخذ , اطلا ع , حقيقت , وجود مسلم , هستي , اصليت , اصالت وجود , راستي , صدق , درستي , صداقت
عقیقهفرهنگ فارسی عمید۱. موی نوزاد.۲. گوسفندی که روز هفتم تولد نوزاد و هنگام تراشیدن موی سر او قربانی میکنند.
گلگچهفرهنگ فارسی معین(گُ گَ چِ یا چَ) (اِ.) = کلگجه : رسوم و آدابی باشد که از اول تولد اطفال تا اوان عقیقه و گاهواره به طریق سنت رعایت کنند.
گلگجهلغتنامه دهخداگلگجه . [ گ ُ گ َ ج َ / ج ِ ] (اِ) گلگچه . (فرهنگ نظام ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آداب و رسومی باشد که از زمان تولد اطفال تا اوان عقیقه و گهواره بستن به طریق سنت و عرفی به فعل آورند. (برهان ) (انجمن آرا). شادی که تا روز عقیقه مولود کنند.
ومضلغتنامه دهخداومض . [ وَ ] (ع مص ) ومیض . ومضان . درخشیدن برقی بی آنکه پراکنده گردد در ابر، و آنچه از برق در نواحی ابر پراکنده گردد آن را خفو گویند، و آنچه به درازا درخشد و ابر را شکافد آن را عقیقه خوانند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی ).
عقلغتنامه دهخداعق . [ ع َق ق ] (ع مص ) شکافتن جامه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکافتن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || قربان کردن در هفته ٔ نخست مولود. (از منتهی الارب ). ذبح کردن برای نوزاد در روز هفتم ، و نیز تراشیدن «عقیقه ٔ» او را. (از اقرب الموارد). کشتن گوسفند در وق
اعقاقلغتنامه دهخدااعقاق . [ اِ ] (ع مص ) باردار گردیدن ناقه : اعقت الناقة؛ باردار گردید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || عقان (آنچه از بن خرمابن برزند و برآید) برآوردن نخیل : اعقت النخیل ؛ عقان برآورد. (منتهی الارب ). عقان برآوردن نخیل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عقان برآوردن خرم