عقلغتنامه دهخداعق . [ ع َق ق ] (ع ص ) نافرمان پدر ومادر و آزارده آنها را. (منتهی الارب ). عاق ّ. (اقرب الموارد). و رجوع به عاق شود. || (اِ) شکاف . (منتهی الارب ). هر شکافی که
عقلغتنامه دهخداعق . [ ع َق ق ] (ع مص ) شکافتن جامه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکافتن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || قربان کردن در هفته ٔ نخست مولود. (از
عقلغتنامه دهخداعق . [ ع ُ ] (اِ صوت ) حال قی . غثیان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عق زدن و عق شدن و عق گرفتن و عق نشستن شود.- عق وپق راه انداختن ؛ در تداول عامه ، قی کردن
عقلغتنامه دهخداعق . [ ع ُق ق ] (ع ص ) ماء عق ؛ آب تلخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قُعّ. رجوع به قع شود.
اغلغتنامه دهخدااغ . [ اُ ] (اِ صوت ) صدائی که در حین استفراغ از گلو برآید. (فرهنگ نظام ): صدای اغ بچه را شنیدم ، دویدم بیرون شانه هایش را گرفتم مبادابر زمین افتد. (فرهنگ نظام
آقلغتنامه دهخداآق . (اِخ ) نام طائفه ای از ترکمانان ساکن ایران ، دارای 700 خانوار. || نام طائفه ای از ترکمانان ایران ، ساکن قزل ملته حرگلان دارای سی خانوار.
عق شدنلغتنامه دهخداعق شدن . [ ع ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). اشکوفه افتادن کسی را: به سبب بیماری اگر در گلوی تو چیزی بگیرد از ورخجی بیرون
عق شدنلغتنامه دهخداعق شدن . [ ع ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). اشکوفه افتادن کسی را: به سبب بیماری اگر در گلوی تو چیزی بگیرد از ورخجی بیرون
عق گرفتنلغتنامه دهخداعق گرفتن . [ ع ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). تهوع دست دادن . اشکوفه افتادن . || غالباً به معنی مجازی و برای نشان دا
عق نشستنلغتنامه دهخداعق نشستن . [ ع ُ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . و غالباً به معنی مجازی برای نشان دادن نفرت و انزجار استعمال شود. (از فرهنگ لغات عامیانه ). و
عق زدنلغتنامه دهخداعق زدن . [ ع ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) به دل آشوبه مبتلی شدن . استفراغ کردن . حال تهوع یافتن یا حال استفراغ داشتن . اشکوفه افتادن بر کسی . || گاهی زنان برای نشان داد