عقائقلغتنامه دهخداعقائق . [ ع َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ عَقیق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقیق شود.
عائقدیکشنری عربی به فارسیمرز , زمين شخم نشده , مانع , مايه ء لغزش , طفره رفتن از , امتناع ورزيدن , رد کردن , زيرش زدن , انسداد , کشاندن , چيز سنگيني که روي زمين کشيده ميشود , کشيدن , بز
عقيقدیکشنری عربی به فارسیسنگ قيمتي , عقيق , نار سنگ , لعل , حجر سيلا ن , نوعي لولا يا مفصل , عين الشمس , عين الهر , شيشه شيري رنگ
عائقلغتنامه دهخداعائق . [ ءِ ] (ع ص ) بازدارنده از هر چیزی . || آنکه مردم را از امور بازدارد و بر تأخیر برانگیزد و تأخیر نماید. ج ، عُوَّق . (منتهی الارب ). || اصطلاح فیزیکی ،
عتائقلغتنامه دهخداعتائق . [ ع َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عتیقه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به عتیقه شود.
خطیب مغربیلغتنامه دهخداخطیب مغربی . [ خ َ ب ِ م َ رِ ] (اِخ ) ابوالمنجم رکن الدین خطیب مغربی . او راست : عقائق الحقائق . (یادداشت بخط مؤلف ).
عقیقلغتنامه دهخداعقیق .[ ع َ ] (ع اِ) مهره ای است سرخ رنگ که در یمن یافته شود، و جنسی است از آن که در سواحل دریای روم خیزد، تیره رنگ مانند آب که از گوشت نمکزده رود و در آن خطوط
عقعقلغتنامه دهخداعقعق . [ ع َ ع َ ] (ع اِ) مرغی است ابلق از نوع غراب ، آوازش عین قاف است ، به فارسی عکه نامندش . حرام است در صحیح مانند غراب . و اگر دماغ آن را بر پنبه طلا کنند
عقیقةلغتنامه دهخداعقیقة. [ ع َ ق َ ] (ع اِ) یکی عقیق . واحد عقیق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقیق شود. || موی شکمی بچه ٔ مردم و بهائم . (منتهی الارب ). موی نوزادمردم
جزعدیکشنری عربی به فارسیعقيق رنگارنگ , عقيق سليماني , سنگ باباقوري , تاريکي پايين قرنيه , ستاک , ساقه , تنه , ميله , گردنه , دنباله , دسته , ريشه , اصل , دودمان , ريشه لغت قطع کردن , س