عطرپاشفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه یا آنچه عطر میپاشد.۲. ظرفی که بهوسیلۀ آن عطر را در هوا پراکنده میسازند یا به بدن خود میزنند.
عطرپاشلغتنامه دهخداعطرپاش . [ ع ِ ] (نف مرکب ) عطرپاشنده . آنکه یا آنچه عطر پاشد. عطربیز. (فرهنگ فارسی معین ). عطرافشان . || (اِ مرکب ) ظرفی غالباً بلورین ، دارای دهانه ای منحنی که در آن گویی لاستیکی میان تهی تعبیه کرده اند، و چون گوی را بفشارند فشار هوا قطرات عطر را از دهانه براند و پاشان سازد
اترازلغتنامه دهخدااتراز. [ اِ ] (ع مص ) سخت فراگرفتن خمیر. (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). سخت کردن خمیر را. (منتهی الارب ). || سخت کردن دوندگی گوشت اسب را. || سخت تافتن رسن را.
اطرازلغتنامه دهخدااطراز. [ اِطْ طِ ] (ع مص ) نقش کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به اِطراز شود.
ایتراشلغتنامه دهخداایتراش . [ ت ِ ] (ع مص ) ائتراش . قبول ارش نمودن برای خماشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
عطرپاشیلغتنامه دهخداعطرپاشی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) عمل عطرپاش . عطربیزی . عطر افشاندن . (از فرهنگ فارسی معین ).
عطرریزلغتنامه دهخداعطرریز. [ ع ِ ] (نف مرکب ) عطرریزنده . عطرپاش : نباشد صراحی چرا عطرریزکه کام و زبان گشت خمیازه خیز.نورالدین ظهوری (از آنندراج ).
پاشفرهنگ فارسی عمید۱. = پاشیدن۲. پاشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبپاش، عطرپاش، گلابپاش، گهرپاش.٣. (اسم مصدر) [قدیمی] پاشیدن.⟨ پاش دادن: (مصدر متعدی) پراکندن چیزی بر روی زمین مانند بذر و دانه؛ پراکنده کردن.
پاشلغتنامه دهخداپاش . (فعل امر) امر از پاشیدن یعنی پریشان کن و ازهم جداساز و برافشان . (برهان ). || (نف مرخم ) در کلمات مرکبه ٔ مانند گهرپاش ، نمک پاش ، عطرپاش ، آب پاش ، گلاب پاش ، زرپاش ، مخفف پاشنده است : وز حسد لفظ گهرپاش من در خوی خونین شده دریا و کان .<b
عطرپاشیلغتنامه دهخداعطرپاشی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) عمل عطرپاش . عطربیزی . عطر افشاندن . (از فرهنگ فارسی معین ).