عشوافرهنگ فارسی معین(عَ) [ ع . عشواء ] (ص .) مؤنث اعشی . 1 - شب کور. 2 - ماده شتری که جلوی خود را نبیند.
مجموعۀ احساسیsoap opera, soap, soaperواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ تلویزیونی سبک و احساسی که معمولاً در طول روز پخش میشود
صابون فلزیmetallic soapواژههای مصوب فرهنگستاننمک اسیدهای استئاریک یا اولئیک یا پالمیتیک یا لوریک و یک فلز سنگین، مانند کبالت یا مس که از آن برای خشککردن درپوش رنگها و جوهرها، در قارچکشها و مواد ضد آب، استفاده میکنند
حشگوالغتنامه دهخداحشگوا.[ ح َ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش کوچصفهان شهرستان رشت . واقع در چهارهزارگزی جنوب کوچصفهان و چهارهزارگزی راه مالرو عمومی . ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل مرطوب مالاریایی . دارای 1050 تن سکنه میباشد. گیلکی و فارسی زبانن
عشوائيدیکشنری عربی به فارسیناشي از عدم تبعيض , خالي از تبعيض , يکسره , تصادفي , مسير ناگهاني , خط سير اتقافي , فکر تصادفي , غيرعمدي
عشواءلغتنامه دهخداعشواء. [ ع َش ْ ] (ع ص ) مؤنث أعشی (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، یعنی شب کور و ضعیف البصر و آنکه شب نمی بیند و روز می بیند. (ناظم الاطباء). رجوع به اعشی شود. || شتر ماده ای که پیش پای خودنبیند. (منتهی الارب ). ناقه ای که جلو خود را نبیند وهنگام راه رفتن دست بر هر چیزی گذار
عشوائيدیکشنری عربی به فارسیناشي از عدم تبعيض , خالي از تبعيض , يکسره , تصادفي , مسير ناگهاني , خط سير اتقافي , فکر تصادفي , غيرعمدي
عشواءلغتنامه دهخداعشواء. [ ع َش ْ ] (ع ص ) مؤنث أعشی (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، یعنی شب کور و ضعیف البصر و آنکه شب نمی بیند و روز می بیند. (ناظم الاطباء). رجوع به اعشی شود. || شتر ماده ای که پیش پای خودنبیند. (منتهی الارب ). ناقه ای که جلو خود را نبیند وهنگام راه رفتن دست بر هر چیزی گذار
عشوانلغتنامه دهخداعشوان . [ ع ُش ْ ] (ع اِ) نوعی از تمر است ، یا خرمابنی . (منتهی الارب ). خرما، و گویند نخلی است . (از اقرب الموارد).
عشواوانلغتنامه دهخداعشواوان . [ ع َش ْ ن ِ ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔ عشواء: امرأتان عشواوان ؛ دو زن شبکور. (از ناظم الاطباء). رجوع به عشواء شود.
خبط عشواءلغتنامه دهخداخبط عشواء. [ خ َ طِ ع َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن شتری است که ضعفی در بصر و چشم خود دارد و خود را بهنگام رفتن نمیتواند حفظ کند. (از متن اللغة). || کنایه از خبط و انحراف از روش بنظام و مستقیم است ، یقال : هو یخبط خبط عشواء؛ یعنی او کار بر نظام نمیکند :</spa
صراحلغتنامه دهخداصراح . [ ص ُ ] (ع ص ) خالص هرچیز. (غیاث اللغات ). خالص و بی آمیغ از هر چیزی . (منتهی الارب ). خالص . (نشوء اللغة ص 140) (مهذب الاسماء). محض . خالص . غیر مشوب : هر خبط عشوا و قولی بر عمیا کذب صراح و محض افتراء. (جهانگشا
عشوائيدیکشنری عربی به فارسیناشي از عدم تبعيض , خالي از تبعيض , يکسره , تصادفي , مسير ناگهاني , خط سير اتقافي , فکر تصادفي , غيرعمدي
عشواءلغتنامه دهخداعشواء. [ ع َش ْ ] (ع ص ) مؤنث أعشی (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، یعنی شب کور و ضعیف البصر و آنکه شب نمی بیند و روز می بیند. (ناظم الاطباء). رجوع به اعشی شود. || شتر ماده ای که پیش پای خودنبیند. (منتهی الارب ). ناقه ای که جلو خود را نبیند وهنگام راه رفتن دست بر هر چیزی گذار
عشوانلغتنامه دهخداعشوان . [ ع ُش ْ ] (ع اِ) نوعی از تمر است ، یا خرمابنی . (منتهی الارب ). خرما، و گویند نخلی است . (از اقرب الموارد).
عشواوانلغتنامه دهخداعشواوان . [ ع َش ْ ن ِ ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔ عشواء: امرأتان عشواوان ؛ دو زن شبکور. (از ناظم الاطباء). رجوع به عشواء شود.