شخملغتنامه دهخداشخم . [ ش ُ ] (اِ) در اصطلاح کشاورزی عبارت است از برگرداندن زمین و حاضر کردن آن بوسیله ٔ ادوات مختلف برای زراعت و مقصود از این عمل که اساس زراعت محسوب میشود اولاً سست کردن زمین و ثانیاً برطرف کردن گیاه و ریشه های بی مصرفی است که مانع نمو زراعت میشود و سرانجام از بین بردن حیوا
شخملغتنامه دهخداشخم . [ ش ُ خ ُ ] (ع ص ) بنددارندگان بینی از بوی خوش یا ناخوش . (منتهی الارب ). کسانی که بینی آنها از بوی بد یا بوی خوش بند آمده باشد. (از اقرب الموارد).
شخمفرهنگ فارسی عمیدخراشی که برای زراعت با گاوآهن یا تراکتور در زمین ایجاد میکنند؛ شیار.⟨ شخم زدن (کردن): (مصدر متعدی) (کشاورزی) شیار کردن زمین برای کاشتن تخم.
سميکدیکشنری عربی به فارسیکلفت , ستبر , صخيم , غليظ , سفت , انبوه , گل الود , تيره , ابري , گرفته , زياد , پرپشت
thickدیکشنری انگلیسی به فارسیضخیم، غلیظ، کلفت، انبوه، ستبر، سفت، زیاد، تیره، چاق، پر پشت، گرفته، صخیم، ابری، چاق و چله، گل الود
ماهوت شکنلغتنامه دهخداماهوت شکن . [ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) قسمی پارچه ٔ صخیم پنبه ای . نوعی جامه ٔ ضخیم نخی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
thickerدیکشنری انگلیسی به فارسیضخیم تر، ضخیم، غلیظ، کلفت، انبوه، ستبر، سفت، زیاد، تیره، چاق، پر پشت، گرفته، صخیم، ابری، چاق و چله، گل الود
thickestدیکشنری انگلیسی به فارسیضخیم ترین، ضخیم، غلیظ، کلفت، انبوه، ستبر، سفت، زیاد، تیره، چاق، پر پشت، گرفته، صخیم، ابری، چاق و چله، گل الود