ابریلغتنامه دهخداابری . [ اَ ] (ص نسبی ) با نقشی چون موج آب یا ابرهای بریده از یکدیگر: کاغذ ابری .- ستاره ٔ ابری ؛ کوکب سحابی . منزل پنجم [ از منازل قمر ] هقعه و او سه ستاره ٔ خرد است : وز قبل خردیشان و یک بدیگر اندر آمدگی بطلمیوس هر سه را
ابریفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آسمان پوشیده از ابر: هوای ابری.۲. ابرمانند.۳. چیزی که از ابر ساخته شده باشد: تشک ابری.
حبیریلغتنامه دهخداحبیری . [ ح َ ری ی ] (ص نسبی ) نسبت است به حبیر. و هم نسبت است به بنوحبیر. (سمعانی ).
حبریلغتنامه دهخداحبری . [ ح ِ ] (ع اِ) برنگ حِبر : حسنک [ میکال ] پیدا آمد، بی بند، جبه ای داشت حبری رنگ ، با سیاه میزد، خلق گونه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 180). و رجوع به حبر شود.
ابریزلغتنامه دهخداابریز. [ اِ ] (معرب ، ص ، اِ) (از یونانی اُبریزُن ) زر خالص . (مهذب الاسماء). زر ساو. زر خلاص . زر خشک . ذهب خالص . زر ویژه . زر بی غش . زر خالص بی عیب : از سیستان زر ابریز خیزد. (تاریخ سیستان ). || خالص از زر و نقره . || پیرایه ٔ صافی از زر.- <spa
ابریشمینهلغتنامه دهخداابریشمینه . [ اَ ش َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) جامه های ابریشمین : سه روز متواتر می غارتیدند، اول روز زرینه و سیمینه و ابریشمینه ، دوم روز برنجینه و رویینه و آهنینه ، سوم روز افکندنی و حشو بالشها و نهالیها و خم و
اَبر عمومیpublic cloudواژههای مصوب فرهنگستانزیرساخت اَبری که متعلق به فراهمسازی است که خدمات اَبری را با اهداف تجاری به مردم عرضه میکند
ابریزلغتنامه دهخداابریز. [ اِ ] (معرب ، ص ، اِ) (از یونانی اُبریزُن ) زر خالص . (مهذب الاسماء). زر ساو. زر خلاص . زر خشک . ذهب خالص . زر ویژه . زر بی غش . زر خالص بی عیب : از سیستان زر ابریز خیزد. (تاریخ سیستان ). || خالص از زر و نقره . || پیرایه ٔ صافی از زر.- <spa
حسن جابریلغتنامه دهخداحسن جابری . [ ح َ س َ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) اصفهانی انصاری . ابن علی بن محمود. او راست : منظومه در توحید و تاریخ ری و اصفهان و جز آن . (ذریعه ج 1 ص 37 و ج 2 ص <span class="hl" dir
سابریلغتنامه دهخداسابری . [ ب ِرْ ری ] (اِخ ) مسدوس بن حبیب قیسی بیاع السابری بصری از محدثان است . (از سمعانی ).
سابریلغتنامه دهخداسابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن عبدالعزیز عدوی قرشی صاحب السابری . معروف به صاعقه ، از مردم بغداد از محدثان است . (سمعانی ).