شعاع زیر بار ایستاstatic loaded radius, SLR, loaded radiusواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ خط مرکزی محور چرخ خودرو ساکن تا سطح جاده، در حالتی که تایر متناسب با بار مجاز باد شده باشد
شحائحلغتنامه دهخداشحائح . [ ش َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شحیحة. زنهای بخیل و حریص . (از اقرب الموارد). || شترهای کم شیر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ): ابل شحائح ؛ شتران کم شیر. (از اقرب الموارد). رجوع به شحیح و شحیحة شود.
شحاحلغتنامه دهخداشحاح . [ ش َ ] (ع ص ) زفت . آزمند. (منتهی الارب ). بخیل . حریص . (اقرب الموارد). آزمند. آزور.- ارض شحاح ؛ زمین که بی باران بسیار روان نگردد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- || زمین نرم . (مهذب الاسماء).- ابل شحاح </s
شعاعلغتنامه دهخداشعاع . [ ش َ ] (ع مص ) شَعّ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پریشان شدن . رجوع به شع شود. || پریشان کردن خون و جز آن .(منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به شع و شُعاع شود.
شعاعلغتنامه دهخداشعاع . [ ش َ] (ع ص ) رای پریشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رای متفرق . (مهذب الاسماء). || (اِ) خار خوشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سفا. داس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شُعاع و شِعاع شود.- شعاع سنبل </spa
شعاعلغتنامه دهخداشعاع . [ ش ِ ](ع اِ) خارخوشه . شُعاع . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شَعاع و شُعاع شود. || ج ِ شُعاع . (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به شُعاع شود.
شعاعدیکشنری عربی به فارسیشاهين ترازو , ميله , شاهپر , تيرعمارت , نورافکندن , پرتوافکندن , پرتو , شعاع , اشعه
شعاعفرهنگ فارسی عمیدنور خورشید؛ روشنی آفتاب؛ روشنایی؛ پرتو؛ خط روشنی که نزدیک طلوع آفتاب به نظر میآید.⟨ شعاع دایره: (ریاضی) خط مستقیم که از مرکز دایره به نقطهای از خط دایره متصل میشود و نصف قطر است.
خیط شعاعلغتنامه دهخداخیط شعاع . [ خ َ طِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطوط شعاعی آفتاب . (از آنندراج ).
خط شعاعلغتنامه دهخداخط شعاع . [ خ َطْ طِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطوطی که بر گرد آفتاب مرئی می شوند . (آنندراج ) : خورشید روبروی تو شد در خط شعاع انگشت در ندامت این کار می گزد. عالی (از آنندراج ).نازم به آفتاب جمالت که پرتوش <b
شعاعلغتنامه دهخداشعاع . [ ش َ ] (ع مص ) شَعّ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پریشان شدن . رجوع به شع شود. || پریشان کردن خون و جز آن .(منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به شع و شُعاع شود.
شعاعلغتنامه دهخداشعاع . [ ش َ] (ع ص ) رای پریشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رای متفرق . (مهذب الاسماء). || (اِ) خار خوشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سفا. داس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شُعاع و شِعاع شود.- شعاع سنبل </spa
شعاعلغتنامه دهخداشعاع . [ ش ِ ](ع اِ) خارخوشه . شُعاع . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شَعاع و شُعاع شود. || ج ِ شُعاع . (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به شُعاع شود.