شرداخلغتنامه دهخداشرداخ . [ ش ِ ] (ع ص ) رجل شرداخ القدم ؛ مرد سطبر و پهن پای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سردوخلغتنامه دهخداسردوخ . [ س ُ ] (ع اِ) خرمای تر نهاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خرما که بر آن آب ریزند. (اقرب الموارد).
سرادخلغتنامه دهخداسرادخ . [ س ُ دِ ] (ع اِ) سردوخ . خرمای تر نهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). السُرْدوخ ؛ تمر یصَب ّ علیه الماء. (اقرب الموارد).
پهن پالغتنامه دهخداپهن پا. [ پ َ ] (ص مرکب ) پهن پای . که پایی پهن دارد:رجل ٌ شرداخ القدم و شرداح ُ القدم ؛ مرد سطبر پهن پای .(منتهی الارب ). || (اِ مرکب ) اشتر. شتر.