کنفلیللغتنامه دهخداکنفلیل . [ ک َ ف َ ] (ع ص ) ریش پهن بزرگ . (برهان ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). ریش دراز. (فرهنگ رشیدی ): رجل کنفلیل اللحیة، مرد سطبر و انبوه ریش . لحیة کنفلیلة
صلصللغتنامه دهخداصلصل . [ ص ُ ص ُ ] (ع اِ) مرغی است یا آن فاخته است . (منتهی الارب ). فاخته . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). کالِنجَه . (برهان ). کوکو : صلصل چو بیدلان جهان گشته