لغتنامه دهخدا
سافر. [ ف ِ] (ع ص ، اِ) مسافر. (شرح قاموس ). مسافر و فعل آن نیامده است . و بعضی گویند: سفر سفوراً. (از منتهی الارب ) (قطر المحیط). ج ، اَسفار، سَفر. سَفَرَة، سُفّار. (قطر المحیط). بسفر رونده . سفرکننده . کاروانی . || رسول و مصلح میان قوم . (منتهی الارب ). سفیر. || نویسنده . (