لغتنامه دهخدا
عضروط. [ ع ُ ] (ع اِ) گلو، و آن سر معده است چسبیده به حلقوم دراز سرخ سپید شکم . (منتهی الارب ). مری و سرخ روده . (ناظم الاطباء). مری ءالحلق ؛ و آن سر معده باشد که به حلقوم متصل و چسبیده است و سرخ و مستطیل است و داخل آن سفید. (از اقرب الموارد)(از تاج العروس ). || مزدور. (منتهی