شاخوللغتنامه دهخداشاخول . (اِ) شاخل . (شعوری ) (ناظم الاطباء). بمعنی شاخل است که نوعی از غله باشد. (برهان قاطع).
شاخللغتنامه دهخداشاخل .[ خ ُ / خ َ / خ ِ ] (اِ) غله ای است که آن را به هندی ارهر گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ). نام نوعی از غله است و نان از آن پزند. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). اسم ح
شخاللغتنامه دهخداشخال . [ ش َ ] (اِمص ، اِ) شخا باشد که خراش و خلیدن است . (برهان ). خراش و ریش . (فرهنگ سروری ) (از رشیدی ). || فروریختن چیزی است به جایی . (برهان ).
شخاللغتنامه دهخداشخال . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورک سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد. دارای 129 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، توتون و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سخاللغتنامه دهخداسخال . [ س ِ ] (اِخ ) جایگاهی است در یمامة. (معجم البلدان ). موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).