یابسلغتنامه دهخدایابس . [ ب ِ ] (ع ص ) خشک . (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) (ناظم الاطباء). خشک و خشکی کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مقابل رَطْب . ج ، یَبس .
یابسلغتنامه دهخدایابس . [ ب ِ ] (اِخ ) جزیره ای است در بحر روم (دریای مدیترانه ). (منتهی الارب ). و رجوع به یابسة (اِخ ) شود.
یابسلغتنامه دهخدایابس . [ ب ِ ] (اِخ ) وادی یابس موضعی است که گفته اند خروج سفیانی در آخر الزمان از آنجا خواهد بود. (از تاج العروس ) (از معجم البلدان ).
یابسفرهنگ انتشارات معین(ب ) [ ع . ] (اِفا.) خشک ، سخت . ؛رطب و ~ به هم بافتن کنایه از: سخنان در هم و برهم و بی معنی گفتن .
یابساتلغتنامه دهخدایابسات . [ ب ِ ] (ع ص ) ج ِ یابسة. رجوع به یابسة شود.- یابسات قروح ؛ ادویه ای که جراحات را خشک سازد. (الفاظالادویه ص 10).
یابسةلغتنامه دهخدایابسة. [ ب ِ س َ ] (اِخ )جزیره ای است در دریای مدیترانه در نزدیکی اسپانیا. و رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 141 و الحلل السندسیة ج 1 ص 271 ج 2 ص 145 و تاج العروس و ق
یابسةلغتنامه دهخدایابسة. [ ب ِ س َ ] (ع ص ) مؤنث یابس . خشک . ج ، یابسات .- اطعمه ٔ یابسة ؛ غذاهای یابس .صاحب عقدالفرید آرد: آن که رطوبت بر بدن او چیره بود به اطعمه ٔ یابسه نیاز
یابسیلغتنامه دهخدایابسی . [ ب ِ ] (اِخ ) ابوعلی ادریس بن یمان اندلسی یابسی . ابن ماکولا گوید: این نسبت به یابسة است که یکی از جزایر اندلس میباشد. وی شاعری بلندمرتبه و مناظر بوده
یابسیلغتنامه دهخدایابسی . [ ب ِ ] (اِخ )این نسبت به یابس است و او ابوالحسن بن زیدبن محمدبن جعفربن مبارک بن قلفل بن دینار یابسی عامری کوفی معروف به ابن ابی الیابس است وی از مردم ک
یابسةلغتنامه دهخدایابسة. [ ب ِ س َ ] (ع ص ) مؤنث یابس . خشک . ج ، یابسات .- اطعمه ٔ یابسة ؛ غذاهای یابس .صاحب عقدالفرید آرد: آن که رطوبت بر بدن او چیره بود به اطعمه ٔ یابسه نیاز
یابسیلغتنامه دهخدایابسی . [ ب ِ ] (اِخ )این نسبت به یابس است و او ابوالحسن بن زیدبن محمدبن جعفربن مبارک بن قلفل بن دینار یابسی عامری کوفی معروف به ابن ابی الیابس است وی از مردم ک
یابساتلغتنامه دهخدایابسات . [ ب ِ ] (ع ص ) ج ِ یابسة. رجوع به یابسة شود.- یابسات قروح ؛ ادویه ای که جراحات را خشک سازد. (الفاظالادویه ص 10).