سروبالالغتنامه دهخداسروبالا. [ س َرْوْ ] (ص مرکب ) نام محبوب . (آنندراج ). که بالای او در راستی و اعتدال همچون سرو است . سروقد. بلندقد. رشیق . نیکواندام : سبکسار مردم نه والا بوداگرچه گوی سروبالا بود. فردوسی .اگرچه گوی سروبالا بود
سرابالالغتنامه دهخداسرابالا. [ س َ ] (ص مرکب ) مقابل واژون .(آنندراج ). فراز. مقابل سرازیر. سربالا : ره تعریف بختش طی کنم چون سرابالاست این ره تا بگردون . میریحیی شیرازی (از آنندراج ).رجوع به سربالا شود.
سربالالغتنامه دهخداسربالا. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . دارای 927تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سربالالغتنامه دهخداسربالا. [ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بطرف بالا. بسوی بالا. || فراز، مقابل نشیب و سرازیر و سرپائین . || کوه . (آنندراج ).
سروقامتفرهنگ مترادف و متضادبلندبالا، سروبالا، خوشقدوقامت، سرواندام، صهیر، رشید، خوشهیکل، سروقد، خوشاندام، بلندقد ≠ کوتاهقد، کوتوله
تهنیت گویانلغتنامه دهخداتهنیت گویان . [ ت َ ی َ ] (ق مرکب ) در حال مبارکباد گفتن : که پندارم نگار سروبالادر این دم تهنیت گویان درآید. سعدی .رجوع به تهنیت و دیگر ترکیبهای آن شود.
جان در آستین داشتنلغتنامه دهخداجان در آستین داشتن . [ دَ تی ت َ ] (مص مرکب ) مهیای جانبازی بودن . جان نثاری کردن : عشقش حرام بادا بر یار سروبالاتردامنی که جانش در آستین نباشد.سعدی .
سراپا دادنلغتنامه دهخداسراپا دادن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) کون دادن ، و این محاوره ٔ لوطیانست . (آنندراج ) (بهار عجم ). لواطت و اغلام و مغلم . (مجموعه ٔ مترادفات ص 312) : داد عاشق پروری آن سروبالا میدهددیگران رو میدهند و اوسراپا میدهد
همیلالغتنامه دهخداهمیلا. [ ] (اِخ ) نام یکی ازندیمه های شیرین در خسرو و شیرین نظامی : فرنگیس و سهیل سروبالاعجب نوش و فلکناز و همیلا. نظامی .همیلا گفت : آبی بود روشن روان گشته میان سبز گلشن . نظامی .