پوشچنگار زرهیscirrhous carcinoma, carcinoma fibrosum, scirrhous cancerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پوشچنگار که به علت تشکیل بافت همبند متراکم در بستره، ساختمانی سخت دارد متـ . تارپوشچنگار fibrocarcinoma
سیرشلغتنامه دهخداسیرش . [ رَ ] (اِ) حجاب . نقاب . روبنده . خصوصاً روی پوش چین دار سرخ رنگی از پارچه های نفیس که بر سر عروس می اندازند. (ناظم الاطباء): الاختمار؛ سیرش برافکندن خود را. (تاج المصادر بیهقی ).
شرزلغتنامه دهخداشرز. [ ش ِرْ رِ ](اِخ ) کوهی است به بلاد دیلم . (منتهی الارب ). نام کوهی است به بلاد دیلم . و مرزبان ری آنگاه که عتاب بن ورقاء ری را بگشاد به کوه شرز کشید. (یادداشت مؤلف ).
شرجلغتنامه دهخداشرج . [ ش َ ] (اِخ ) آبی است در مشرق اجفر و بین این دو، عقبه ای است و در نزدیکی فید(قلعه ٔ) بنی اسد واقع شده است . (از معجم البلدان ).
سرجلغتنامه دهخداسرج . [ س َ رَ] (ع مص ) نیکوروی و روشن شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دروغ گفتن . (اقرب الموارد).
سرجلغتنامه دهخداسرج . [ س َ ] (اِخ ) نام پسر ابراهیم خلیل از قنطورا بنت یقطن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سرجلغتنامه دهخداسرج . [ س َ ] (ع اِ) زین که بر پشت اسب نهند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (دهار) (منتهی الارب ). گفته اند فارسی معرب و اصل آن سرک است . (المعرب جوالیقی ص 200).
سرجلغتنامه دهخداسرج . [ س ِ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بناب جو بخش بناب شهرستان مراغه . سکنه 747 تن . آب آن از رودخانه ٔ صوفی چای . محصول آن غلات ، کشمش ، بادام ، کرچک . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سرجلغتنامه دهخداسرج . [ س َ رَ] (ع مص ) نیکوروی و روشن شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دروغ گفتن . (اقرب الموارد).
سرجلغتنامه دهخداسرج . [ س َ ] (اِخ ) نام پسر ابراهیم خلیل از قنطورا بنت یقطن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سرجلغتنامه دهخداسرج . [ س َ ] (ع اِ) زین که بر پشت اسب نهند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (دهار) (منتهی الارب ). گفته اند فارسی معرب و اصل آن سرک است . (المعرب جوالیقی ص 200).
سرجلغتنامه دهخداسرج . [ س ِ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بناب جو بخش بناب شهرستان مراغه . سکنه 747 تن . آب آن از رودخانه ٔ صوفی چای . محصول آن غلات ، کشمش ، بادام ، کرچک . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).