مزاردیکشنری عربی به فارسیزياد رفت وامد کردن در , ديدارمکررکردن , پيوسته امدن به , امد وشد زياد , خطور , مراجعه مکرر , محل اجتماع تبه کاران , اميزش , دوستي , روحي که زياد بمحلي امد وشدکن
مزارفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرامگاه، تربت، حرم، خاکجا، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مقبره ۲. ضریح، زیارتگاه
مزارلغتنامه دهخدامزار. [ م َ ] (ع مص ) زیارت کردن .(منتهی الارب ). || (اِ) جای زیارت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای زیارت کردن . (ناظم الاطباء). زیارتگاه . زیارت جای . (مهذب ا
مذارلغتنامه دهخدامذار. [ م ُ ذارر ] (ع ص ) ناقة مذار؛ ناقه ٔ بدخو. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). مذائر. (متن اللغة).
مذئرلغتنامه دهخدامذئر. [ م ُ ءِ ] (ع ص ) در خشم آورنده و ترساننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذئار. رجوع به اذئار شود. || حریص و دلیرگرداننده و برآغالنده . (از ناظم الاط
مذعرلغتنامه دهخدامذعر. [ م ُ ع ِ] (ع ص ) ترساننده . (آنندراج ). خوف دهنده . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از اذعار. رجوع به اذعار شود.