سرجیکلغتنامه دهخداسرجیک . [ س َ ] (اِ) سرهنگ . (لغت فرس اسدی ) : ای بر همه قحبه گان عالم سرجیک . فرالاوی .ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره نماید خرچیک . عنصری .رجوع به سرجنگ شود.
شیرزقلغتنامه دهخداشیرزق . [ زَ ] (فارسی یا نَبَطی ، اِ) مدفوع و ادرار خفّاش (شبکور). بمقدار زیاد در امکنه ای که این حیوان (خفاش ) میزید وجود دارد (شیزرق نیز آمده است ). (از دزی ج 1 ص 810) . رجوع به شیزرق شود.
شیرازکلغتنامه دهخداشیرازک . [ زَ ] (اِخ ) دهی از بخش ضیأآباد قاقازان شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 575 تن . آب آن از قنات و رودخانه ٔ انداق . صنایع دستی زنان گلیم بافی . راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
ساراجوقلغتنامه دهخداساراجوق . (اِخ ) دهی است از دهستان برگشلوی بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ،واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و5500 گزی شمال خاوری راه شوسه ٔ ارومیه بمهاباد. جلگه ای و معتدل مالاریائی ، آب آن از شهر چای ، محصول
سرجنگلغتنامه دهخداسرجنگ . [ س َج َ ] (اِ) سرجیک . سرچیک . در لغت فرس اسدی ص 287 آمده : سرجیک ، سرهنگ بود، عنصری (بلخی ) گوید : ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره نماید خرچیک ».استاد هنینگ گوید: سرچیک «رئیس » (اشاره به
خرچیکلغتنامه دهخداخرچیک . [ خ َ ] (اِ) صحرای وسیع. (فرهنگ شعوری ). کلمه ٔ دیگر در خرجیک . (یادداشت بخط مؤلف ) : ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک کون تو فراختر زسیصد خرچیک .فرالاوی .
خرجیکلغتنامه دهخداخرجیک . [ خ َ ] (اِخ ) نام بیابانی بوده است معروف در راه خوارزم . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک کون تو فراختر ز سیصد خرجیک . فرالاوی .ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره ن
نمودنلغتنامه دهخدانمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نشان دادن . ارائه دادن : بپرسید از او راه فرزند خردسوی بابکش راه بنمود گرد. فردوسی .وگر نیست فرمای تا بگذرم <
پیشلغتنامه دهخداپیش . (ق ) جلو. نزدیک . قریب . نزدیکتر. به فاصله ٔ کمتر از کسی یا چیزی : سر دست بگرفت و پیشش کشیداز آنجایگه پیش خویشش کشید. فردوسی .گرفتند بازوش با بند تنگ کشیدند از جای پیش نهنگ . فردوسی