بلثلغتنامه دهخدابلث . [ ] (اِ) در یکی از نسخ لغت فرس اسدی به معنی «بوته کوه » آمده است . رجوع به لغت فرس اسدی شود.
بلثلغتنامه دهخدابلث . [ ب َ ] (اِخ ) از اعلام است و آن نام جد سماک بن مخرمه باشد. (از منتهی الارب ).
بلسلغتنامه دهخدابلس . [ ب َ ل َ ] (اِ) پلت ، که گیاهی است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پلت شود.
بلسلغتنامه دهخدابلس . [ ب َ ل َ ] (اِخ ) کوهی است سرخ رنگ در بلاد محارب بن خصفة. (از معجم البلدان ) (از مراصد) (از منتهی الارب ).
بلثقلغتنامه دهخدابلثق . [ب َ ث َ ] (ع ص ) ناقة بلثق ؛ ناقه و ماده شتر بسیارشیر.ج ، بَلاثق . (از ذیل اقرب الموارد از ابن الاعرابی ).
بلثوقلغتنامه دهخدابلثوق . [ ب ُ ] (ع اِ) آب گردآمده در جایی ، یا آنکه منبسط باشد در زمین . ج ، بلاثق . (منتهی الارب ). بلاثق ؛ آبهای باتلاقی . (از اقرب الموارد).
بلثقلغتنامه دهخدابلثق . [ب َ ث َ ] (ع ص ) ناقة بلثق ؛ ناقه و ماده شتر بسیارشیر.ج ، بَلاثق . (از ذیل اقرب الموارد از ابن الاعرابی ).
بلثوقلغتنامه دهخدابلثوق . [ ب ُ ] (ع اِ) آب گردآمده در جایی ، یا آنکه منبسط باشد در زمین . ج ، بلاثق . (منتهی الارب ). بلاثق ؛ آبهای باتلاقی . (از اقرب الموارد).
بلاثقلغتنامه دهخدابلاثق . [ ب َ ث ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بُلثوق . آبهای گردآمده در جایی یا آنکه منبسط باشد بر زمین . (از منتهی الارب ). آبهای ایستاده و مستنقع. (از اقرب الموارد). و ر