سرآخرلغتنامه دهخداسرآخر. [ س َ خ ُ ] (اِ مرکب ) اسب سر طویله یعنی اسبی که بر سر همه ٔ اسبان مقدم بندند. و با واو معدوله هم آمده است که سرآخور باشد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) : طویله زدند آخُر انگیختندبسرآخران بر علف ریختند.نظامی (از آ
شرخرلغتنامه دهخداشرخر. [ ش َ خ َ ] (نف مرکب ) خریدار شر. کسی که در امور متنازع فیه با دادن وجهی به یکی از متداعیان حق او را بخرد و در همه ٔ مراحل تا حصول نتیجه ٔ نهائی خود را جانشین او سازد.
سرآخورلغتنامه دهخداسرآخور. [ س َ خُرْ ] (اِ مرکب ) رجوع به سرآخر شود. || میرآخور و رئیس اصطبل . (ناظم الاطباء).
سرخرلغتنامه دهخداسرخر. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان جمعآبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند.دارای 115 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
سرخرلغتنامه دهخداسرخر. [ س َ رِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معروف و به عربی رأس الحمار میگویند. (برهان ). سر الاغ . || چوبی که سر خر بدان برداشته بر کناره ٔ فالیز گذارند. (غیاث ) : آن خرسری که شعر سراید به لحن خرپالیز شاعران را گوید سرخرم یعنی ز من شکوه
سرآخورلغتنامه دهخداسرآخور. [ س َ خُرْ ] (اِ مرکب ) رجوع به سرآخر شود. || میرآخور و رئیس اصطبل . (ناظم الاطباء).