سانکینلغتنامه دهخداسانکین . (اِ) سانگیر. نظم و ترتیب . || خوی طبیعی و ذاتی . || (ص ) شایسته و آراسته . || هر چیز مزین و آراسته و پیراسته . (ناظم الاطباء). رجوع به سانگیر شود.
سانقانلغتنامه دهخداسانقان . (اِخ ) قریه ای است در پنج فرسخی مرو. (معجم البلدان ). رجوع به صانقان شود.
سانقانیلغتنامه دهخداسانقانی . (ص نسبی ) نسبت است به سانقان که طایفه ای از اهل علم از آنجا برخاسته اند. (معجم البلدان ) (الانساب سمعانی ). رجوع به صانقانی شود.
صانقانیلغتنامه دهخداصانقانی . [ ن ِ ] (اِخ ) ابوحمزة. ابوذرعة گوید: وی در ادب فاضل و بر جهمیه سخت گیر بود. (الانساب سمعانی ).