متحلیلغتنامه دهخدامتحلی . [ م ُ ت َ ح َل ْ لا ] (ع ص ) بازیور، خصوصاً دست بنده و دیگرزیورهای زنانه . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متحلیلغتنامه دهخدامتحلی . [ م ُ ت َ ح َل ْ لی ] (ع ص ) باپیرایه . (دهار). آراسته شونده وزیور پوشنده . (آنندراج ) (غیاث ). کسی که زینت می کند و خود را می آراید. (ناظم الاطباء). آراسته شونده . زیورگیرنده . آراسته . پیراسته . به زیب . به زیور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
متعلیلغتنامه دهخدامتعلی . [ م ُ ت َ ع َل ْ لی ] (ع ص ) بلند و رفیع و آن که درجه به درجه بالا می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعلی شود.
متحالیلغتنامه دهخدامتحالی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) شگفتی و زیبائی نماینده . یقال : تحالت المراءة اذا ظهرته حلاوة و عجباً. (آنندراج ) (ازفرهنگ جانسون ). و رجوع به تحالی و ماده ٔ بعد شود.
متعالیلغتنامه دهخدامتعالی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) بلند شونده . اسم فاعل از تعالی که به کسر لام است باب تفاعل از ناقص ، مأخوذ از علو. (غیاث ) (آنندراج ) : ذات تو به اوصاف محاسن متحلی است وز جمله ٔ اوصاف مساوی متعالی است . سوزنی .نظر همت
مزینفرهنگ مترادف و متضاد۱. آراسته، پرداخته، مرتب ≠ ناآراسته ۲. تزیینشده، متحلی، برآموده ≠ نامتحلی ۳. نگارین