لغتنامه دهخدا
زنق . [ زَ ] (ع مص ) تنگی کردن در نفقه بر عیال خود از زفتی یا درویشی . || زناق بستن در زیر حنک اسب . || بستن پای استر به پای بند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بجایی فرودبردن ، راندن و فشردن درگوشه یا جایی که راه بازگشت نباشد. در پای دیوار قرا