زندشلغتنامه دهخدازندش . [ زَ دِ ] (اِمص ) تحیت . درود. سلام . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در برهان گفته بمعنی درود و سلام . در فرهنگ ندیده ام . (انجمن آرا). از بر ساخته های فرقه ٔ آذرکیوان است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 249 شود.
خم زنگدیسbell-shaped curveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خم فراوانی متقارن برای متغیر تصادفی پیوسته که شبیه به مقطع عمودی ناقوس است
جانگدازلغتنامه دهخداجانگداز. [ گ ُ ] (نف مرکب )هرچه روح را بگدازد. و ناتوان و عاجزکننده و سست و ضعیف نماینده و تلف کننده . (ناظم الاطباء) : بی خدمت تو خود نتوانم سه روز بودکاین هجر جانگدازتر آید مرا ز سیل . سوزنی .کند خواجه بر بستر جا
جانگدازدیکشنری فارسی به انگلیسیdisastrous, excruciating, heart-rending, heartbreaking, painful, sad, sorrowful
فراسیابلغتنامه دهخدافراسیاب . [ ف َ ] (اِخ ) افراسیاب که پادشاه ترکستان بوده . (برهان ). افراسیاب پور پشنگ شاه ترکستان . (آنندراج ) (انجمن آرا) : غوغا کنیم یک تنه چون رستم و دریم درع فراسیاب به پیکان صبحگاه . خاقانی .گو دشمن اگر فراسی
گازروارلغتنامه دهخداگازروار. [ زُ / زَ رْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند گازر. بسان گازر. گازرآسا. || (اِ مرکب ) نام داو از کشتی که آن را در هندی دهوبی پات گویند و آنچنان بود که دست حریف کشیده سینه و بازوی او را بر پشت خود آوردن و خود را خم ساخته تکان دادن است به نح
دیوکلغتنامه دهخدادیوک . [ وَ ] (اِ مصغر) مصغر دیو. دیو خرد. || موریانه . جانوری که چوب عمارت بخورد و ضایع کند. (از برهان ). دیوچه . (جهانگیری ). کرم چوبخوار. (آنندراج ). کرم چوبخوارک . (شرفنامه ٔ منیری ). اورنگ (در تداول مردم قزوین ) : گشت ستونت چوز دیوک تهی سس
تهنیتلغتنامه دهخداتهنیت . [ ت َ ی َ ](ع مص ) مبارکباد گفتن . (غیاث اللغات ). تهنیة. (آنندراج ). مبارکباد و خوش آمد و زندش . (ناظم الاطباء). شادباش . (فرهنگ فارسی معین )... و در بهار عجم نوشته که به لفظ گفتن و دادن و کردن و ساختن مستعمل است . (از غیاث اللغات ) : نامه ها
سلاملغتنامه دهخداسلام . [ س َ ] (ع اِ) کلمه ٔ دعایی مأخوذ از تازی ، به معنی بهی که در درود بر کسی گویندیعنی سلامت و بی گزند باشید و نیز تهنیت و زندش و تحیت و درود و خیر و عافیت و تعظیم و تکریم و با فعل دادن ، کردن ، و زدن و گفتن آید. (از ناظم الاطباء). درودگفتن . تهنیت گفتن . (فرهنگ فارسی مع