زلقلغتنامه دهخدازلق . [ زَ ] (ع اِ) جای لغزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : در تردد از تو افتادند خلق در هزیمت کشته شد مردم ز زلق . مولوی .رجوع
زلقلغتنامه دهخدازلق . [ زَ ] (ع مص ) دورگردانیدن کسی را از جای و یکسو کردن . || لغزانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || موی ستردن . (تاج
ذلقلغتنامه دهخداذلق . [ ذَ ] (ع اِ) مجرای محور در بکرة. گذرگاه محور میان بکرة. (مهذب الاسماء). || تیزی زبان . (دهار). || تیزی سنان . || تیزنای زفان . (مهذب الاسماء). تیزنای زبا
ذلغلغتنامه دهخداذلغ. [ ذَ ] (ع مص ) ذلغ شفة؛ برگشتن لب .انقلاب شفة؛ یا ترکیدن لب ، تشقق شفه . || ذلغ جاریة؛ آرمیدن با وی . || ذلغ طعام ؛ ولغطعام ، لغف طعام ، اکل طعام یا سغسعه
ذلقلغتنامه دهخداذلق . [ ذَ ل َ / ذَ ] (ع مص ) ذلاقت . تیز شدن سنان یا کارد و مانند آن . تیززبانی . تیز شدن زفان و سنان . (تاج المصادر بیهقی ). ذَلق لسان و ذَلَق لسان تیز و فصیح
زَلَقاًفرهنگ واژگان قرآنزمين صاف و همواري که نه گياه در آن باشد نه چيز ديگر ، و اصل آن از زلق به معناي زمين ليز گرفته شده که پاي آدمي بر آن استوار نميماند .
زلقیلغتنامه دهخدازلقی . [ زَل ْ ل َ ] (اِخ ) شعبه ای از ایل چهارلنگ بختیاری است . رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 76 شود.
زلقوملغتنامه دهخدازلقوم . [زُ ] (ع اِ) خشکنای گلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). حلقوم و خشکنای گلو. (ناظم الاطباء). حلقوم . (از ذیل اقرب الموارد). || زنخ و چانه . (ناظم الاطباء). ب
زلقهلغتنامه دهخدازلقه . [ زَ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) لغزش و سقوط و افتادگی : زلقه ٔ قدم ؛ لغزش پا. (ناظم الاطباء).
زَلَقاًفرهنگ واژگان قرآنزمين صاف و همواري که نه گياه در آن باشد نه چيز ديگر ، و اصل آن از زلق به معناي زمين ليز گرفته شده که پاي آدمي بر آن استوار نميماند .
زلقیلغتنامه دهخدازلقی . [ زَ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به زَلَق : اسهال زلقی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زلق شود.