آلیزیدنلغتنامه دهخداآلیزیدن . [ دَ ] (مص ) جفته افکندن . جفتک انداختن : نفس چون سیر گشت بستیزدتوسن آسا بهر سوآلیزد.سراج الدین راجی .
الزیدنلغتنامه دهخداالزیدن . [ اَ دَ ] (مص ) هضم کردن . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 122 الف ). استینگاس نیز به همین معنی آورده و آن را مشکوک دانسته است .
دل آویزیدنلغتنامه دهخدادل آویزیدن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) دل آویختن . علاقه یافتن . تعلق خاطر یافتن . دوست گرفتن . بدوستی گرفتن . دلبستگی پیدا کردن : یاران را وصیت کنی که به هیچ زن بیگ
جفته زدنلغتنامه دهخداجفته زدن . [ ج ُ ت َ / ت ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) آلیزیدن . اسکیزیدن . جفتک زدن . جفتک انداختن . لگد زدن ستور با دو پا. لگد پراندن ستور با دو پا از عقب : بغرید و یک
بیسکیزیدنلغتنامه دهخدابیسکیزیدن . [ بی َ / بی دَ ] (مص ) اسکیزیدن . سکیزیدن . آلیزیدن . جفته انداختن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به اسکیزیدن شود.