زحمت داشتنلغتنامه دهخدازحمت داشتن . [ زَ م َ ت َ ] (مص مرکب ) بیماری داشتن . رنجور بودن . دچار درد و بیماری بودن . بیماری . کسالت . مرض : مولانا قطب الدین بعیادت بزرگی رفت پرسید چه زحمت داری . گفت تبم میگیرد و گردنم درد میکند. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص <span class="h
زهمتلغتنامه دهخدازهمت . [ زِ م َ ] (از ع ، اِ) بوی گوشت و بوی ماهی خام . (برهان ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء). رجوع به زُهْمة و ماده ٔ بعد شود.
زهمتلغتنامه دهخدازهمت . [ زُ م َ ] (ع اِ) زُهْمة. باد گنده . بوی ریم و چربش . بوی گوشت چرب متعفن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زُهْمة شود.
زحمتفرهنگ فارسی عمید۱. رنج و آزردگی.۲. [قدیمی] به هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن؛ انبوهی کردن؛ زحام.۳. [قدیمی] انبوهی.⟨ زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن؛ رنج و آزار دادن؛ اذیت کردن.⟨ زحمت کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] رنج کشیدن؛ رنج بردن؛ تحمل رنج و مشقت کردن.
زحمتلغتنامه دهخدازحمت . [ زَ م َ ] (از ع ، مص ، اِمص ) انبوهی . (صراح ) (منتهی الارب ) (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ). اسم است از زحم . (از متن اللغة) (مؤید الفضلا) : بر اثر استادم برفتم تاخانه ٔ خواجه ٔ بزرگ زحمتی دیدم و چندان مردم نظاره که آنرا اندازه نبود. (تاریخ بیهق
زحمت افزالغتنامه دهخدازحمت افزا. [زَ م َ اَ ] (نف مرکب ) زحمت افزاینده . زحمت دهنده . مصدع . مزاحم . زحمت فزا. این کلمه از جمله ٔ تعارفات متداول میان مردم در عصور اخیر و بویژه در نامه ها است .زحمت افزا شدن و زحمت افزا گشتن نیز بکار میبرند.
زحمتفرهنگ فارسی عمید۱. رنج و آزردگی.۲. [قدیمی] به هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن؛ انبوهی کردن؛ زحام.۳. [قدیمی] انبوهی.⟨ زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن؛ رنج و آزار دادن؛ اذیت کردن.⟨ زحمت کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] رنج کشیدن؛ رنج بردن؛ تحمل رنج و مشقت کردن.
زحمتلغتنامه دهخدازحمت . [ زَ م َ ] (از ع ، مص ، اِمص ) انبوهی . (صراح ) (منتهی الارب ) (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ). اسم است از زحم . (از متن اللغة) (مؤید الفضلا) : بر اثر استادم برفتم تاخانه ٔ خواجه ٔ بزرگ زحمتی دیدم و چندان مردم نظاره که آنرا اندازه نبود. (تاریخ بیهق
زحمتدیکشنری فارسی به انگلیسیbother, discomfort, distress, inconvenience, labor, matter, pains, tax, toil, travail, trouble
زحمتفرهنگ فارسی معین(زَ مَ) [ ع . زحمة ] 1 - (مص ل .) انبوه کردن . 2 - (اِمص .) ازدحام . 3 - رنج و آزردگی . 4 - (اِ.) بیماری . 5 - در فارسی : دردسر.
پرزحمتلغتنامه دهخداپرزحمت . [ پ ُ زَ م َ ] (ص مرکب ) پرانبوهی . و در تداول فارسی پررنج . پرمشقت . که رنج و مشقت بسیار دارد.
بی زحمتلغتنامه دهخدابی زحمت . [ زَ م َ ] (ق مرکب ) (از: بی + زحمت ) بی رنج .بدون مشقت . || سهل . آسان . (فرهنگ فارسی معین ). || لطفاً (در تداول عامه ). این کلمه را بگاه خواهش چیزی در مقام ادب از کسی بکار برند.
زحمتفرهنگ فارسی عمید۱. رنج و آزردگی.۲. [قدیمی] به هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن؛ انبوهی کردن؛ زحام.۳. [قدیمی] انبوهی.⟨ زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن؛ رنج و آزار دادن؛ اذیت کردن.⟨ زحمت کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] رنج کشیدن؛ رنج بردن؛ تحمل رنج و مشقت کردن.